بررسي مسأله مهاجرت ايرانيان ارمني در گفتگو با روبرت صافاريان؛ جايي بين زمين و دياسپورا

روبرت صافاريان متولد 1333 در تهران، فارغالتحصيل رشته کارگرداني مدرسه عالي تلويزيون و سينما در سال 1353 و زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه پيام نور در سال 1374 است. وي تاکنون دو کتاب “بيماري اروس” تحليل فيلم ماجراي ميکل آنجلو آنتونيوني و “همزاد کابوس”تحليل فيلم سايه يک شک آلفرد هيچکاک را به چاپ رسانده است. وي که در زمينه ترجمه هم فعاليت ميکند 8 کتاب در حوزه سينما و نقد فيلم و نقد ادبي ترجمه کرده و در مطبوعات سينمايي و غيرسينمايي دهها نقد فيلم نوشته است. صافاريان اضافه بر نوشتن، فيلم مستند نيز ميسازد و آخرين فيلمش به نام “در فاصله دو کوچ” درباره شاعر و مترجم ارمني آزاد ماتيان است و از خلال شرح زندگي او به مسأله مهاجرت ارامنه از ايران ميپردازد. فيلم ماقبل آخر او “گفت و گو با انقلاب” نام دارد و از خلال مروري بر تصويرهاي باقي مانده از دوره انقلاب، مفهوم آن را تشريح ميکند. وي هشت سال است که سردبيري دوهفتهنامه ارمني – فارسي “هويس” را بر عهده دارد و در اين نشريه و همين طور در مطبوعات کشور، دهها يادداشت و مقاله درباره ارامنه ايران نوشته است. با وي درباره تجربه زيست يک ايراني-ارمني در جامعه ايران به صحبت نشسته ايم. لازم به ذکر است که مجموعه آثار صافاريان در وبسايت شخصي او robertsafarian.com در دسترس مخاطبان قرار دارد.

 

اجتماع و توسعه : اجازه بدهيد با يک مقدمه کوتاه شروع کنم. بر اين باورم که جامعه ايران در طول تاريخ از ويژگي ممتازه ي تساهل و رواداري نسبت به گروههاي قومي و مذهبي برخوردار بوده است، در مورد ارامنه حتي به نظر ميرسد که جامعه ايران سوگيري مثبت هم دارد. از طرف ديگر اجتماع ايرانيان ارمني نيز خدمات بسيار برجسته اي به اين جامعه کرده و نخبگان مطرح و شاخصي را به جامعه ايران ارائه داده است. درخواست روشن من از شما اين است که بفرماييد شما به عنوان يک هنرمند ايراني ارمني آيا در تمام سال هايي که در حوزه فيلم و سينما کار کرده ايد با محدوديت يا تمايز مواجه شديد؟

بله، محدوديت وجود دارد البته ممکن است برخي از اين محدوديتها به شخص من ارتباط پيدا نکرده باشد، اما محدوديتي است که در جامعه اصلي براي يک ارمني وجود دارد. اينکه بگوييم براي ارامنه محدوديت وجود ندارد درست نيست چرا که در عين حال که ايران يکي از روادار ترين جوامع است  و به طور نسبي پيشينه خشونت نسبت به اقوام در آن خيلي کم است، باز هم محدوديتهايي وجود دارد. يکي از مواردي که اين محدوديت خود را بروز ميدهد اينجاست که من به عنوان ارمني، در خيلي از سطوح مديريتي حتي در بخش هنري از يک سطح متوسط بالاتر نمي روم  و بسياري از محدوديتها بر اساس قوانين نانوشته اعمال ميشوند. درخيلي از حوزهها به خاطر ارمني بودن نميتوان وارد شد. اخيراً من پيشنهاد ساخت فيلميرا به “مرکز گسترش سينماي مستند و تجربي” داده ام درباره مهاجرت ارامنه از ايران، بالاخره اگر يک گروهي به طور گسترده مهاجرت ميکنند از کشور، بايد دليلي وجود داشته باشد. از سال 57 تا امروز جمعيت ارامنهايران به يک پنجم کاهش پيدا کرده است، امّا هنوز يک گزارش مطبوعاتي يا رسانهاي هم در اين باره منتشر نشده است. نمونه ديگر اينکه تا 10 سال پيش تلويزيون به مناسبت عيد پاک و تولد مسيح يک برنامه دو سه ساعته پخش ميکرد اما مدّتي است که اين برنامهها پخش نميشود.

اجتماع و توسعه :به نظر شما پيامد اين محدوديتها و تجربه زيستي چه نسبتي با روند مهاجرت گسترده ارمنيهاي ايران در 10- 15 سال اخير دارد؟

جالب است بدانيد نسل جوان ايرانيان ارمني نه به قصد ارمنستان که به قصد آمريکا مهاجرت ميکنند. اما محدوديتهايي که گفتم تنها دليل مهاجرت نيست چون غير ارمنيها هم مهاجرت ميکنند اما امکانات مهاجرت اقليتهاي ديني بيشتر فراهم است. اکنون موسساتي وجود دارند که تحت عنوان کمک به مهاجرت اقليتها کارهاي آنها را انجام ميدهند. همين الان هم من بخواهم بروم امريکا با پرداخت چند هزار دلار که آن هم هزينه راه است ميتوانم حساب کنم که با موقعيت مناسب و قانوني حداکثر دو سال ديگر در امريکا هستم. اين موقعيت ممتازي است و بنابراين فراهم بودن امکانات هم بسيار موثر است. اما در 5 سال گذشته موضوع آنقدر گسترده شده که هر يک از ارامنهايراني بخشي از خانواده اش در امريکا زندگي ميکنند. اتفاقا همه ايراني ارمنيها در شهر کوچکي به اسم گلندل در نزديکي لس انجلس زندگي ميکنند. در واقع يک گروه جمعيتي دارد ميرود و بحث ديگر فردي نيست و اجتماعي شده است و همه هم ميدانند در آنجا با چه شرايطي مواجه اند.

 

 

از طرف ديگر جامعه ارامنه ايران به خاطر همين مهاجرت به شدت تحليل رفته است و از جمعيتي بالغ بر 300 هزار نفر تنها 30  تا 50 هزار نفر مانده اند. بيشتر ما از روي پايين آمدن تعداد آمار دانش آموزان در مدارس ارمني و کاهش تعداد اعضا انجمنها، متوجه حجم مهاجرتها ميشويم. در سالهاي اخير به دليل کم شدن دانش آموز بسياري از مدارس ارمني بسته و تعطيل شده اند. اين را هم بدانيد که در آنجا هم زندگي چندان مرفهي پيش رو نيست بلکه در همان سطح معمول گذران زندگي است.

اجتماع و توسعه :آيا تاکنون از سوي جامعه احساس تبعيض داشته ايد؟ فکر ميکنيد نحوه تعامل جامعه کوچک تر با جامعه بزرگ تر چقدر در اين احساس نقش دارد؟

من روش ام اين بوده که با جامعه بزرگ مراوده داشته باشم و به عنوان عضوي از اين جامعه بزرگ تر کار و زندگي کنم و به همين خاطر شايد برخي تبعيضها را نديده باشم. اما براي پاسخ به اين سوال ميتوان به تاريخ هم نگاه کرد. اگر به تاريخ مهاجرتها بنگريم مهمترين مهاجرت براي ارامنه ” نرگاقت ” بوده است. “نرگاقت” به معني مهاجرتي است به درون. در سال 1342 مهاجرتي از سوي شوروي سامان داده شده بود که با توافق با دولت ايران ارامنه ايران به ارمنستان شوروي بروند درواقع مي خواستند جمعيت آنجا را زياد کنند. جالب اينجاست که در روستاها ميرفتند و ثبت نام ميکردند و ارمنيهايي که چند  صد سال در آنجا قدمت داشتند به طور داوطلبانه ثبت نام ميکردند و با کاميون به تهران ميآمدند و از تهران عازم ارمنستان ميشدند. يعني با وجود اين همه سال زندگي بازهم احساس تعلق نداشتند و تمام يک روستا براي اين مهاجرت آماده بودند. من اين پديده را نشان دهنده احساس عدم تعلق ميدانم. يا اينکه به طور مثال عهدنامه ترکمانچاي که در کتابها از آن به عنوان عهدنامه ننگين نام ميبرند، بندي دارد که طبق آن شهر ايروان به روسيه داده شد، در آن زمان ارامنه بسيار خوشحال بودند که از تبريز به يک کشور مسيحي ميروند و آنجا زندگي ميکنند. همه اينها نشان ميدهد که احساس تعلق ضعيف بوده است.

اجتماع و توسعه :نکته ديگر اينجا است که آيا يک ايراني ارمني وقتي به خارج از ايران ميرود خود را ارمني ميداند يا ايراني؟ چگونه اين دوگانگي را در خود حل ميکند؟

ايراني ارمني وقتي به خارج ميرود هويت دو گانه ايراني-ارمني دارد. اينکه کدام از اينها غالب هستند، خود را بعدها در محيط نشان ميدهد. براي نمونه فرزندان خواهرم که در جواني به آمريکا مهاجرت کردند و بچههايش در آن جا به دنيا آمدند، بيشتر خود را ارمني-آمريکايي ميدانند. به تصور من زندگي آدم مثل يک سفر است و وقتي آدم از جوامع و فرهنگهاي مختلف عبور ميکند از هر کدام چيزي ميگيرد. به نظرم هويت ما هم چند گانه است؛ هم ارمني، هم ايراني و هم غربي و هيچ کدام را نبايد انکار کرد. معتقدم با اين ميزان از مهاجرتها هويت ناب وجود ندارد. در عين حال در ارامنه يک گرايش ملّيگرايانه خاص هم وجود دارد. اعتقادي که ميگويد ارامنه يک ملت 10 ميليون نفري هستند که سه ميليون نفر آنها در ارمنستان زندگي ميکنند و وطن آنها ارمنستان است اما هفت ميليون نفر ديگر در دنيا پراکنده هستند که به اين قوم پراکندگي دياسپورا ميگويند. بنابراين ديدگاه جوامع کوچک ايراني-ارمني، فرانسوي-ارمني، آمريکايي-ارمني و غيره داريم که همه پارههاي اين ملّت پراکنده هستند. اما اين انديشه دياسپورا هم تناقضهايي دارد.

در حال حاضر پراکندگي ايرانيان مهاجر در دنيا نسل جواني را شکل ميدهد و دياسپوراي ايرانياي داريم که دياسپوراي جواني است. امّا ارمنيها در سازماندهي جوامع دياسپوراي خود تجربه تاريخي زيادي دارند. يک خصلتي که در ارمنيها وجود دارد اين است که هر جا ميروند سريع خود را سازمان ميدهند، يک انجمن، کليسا و مدرسه درست ميکنند که اين حاصل تجربه زيستي آنها به عنوان اقليت در جامعه بزرگتر است. در واقع زندگي در شرايط دياسپورايي يک موضوع جهاني است. همين اکنون چند ميليون نفر در جهان در جايي زندگي ميکنند و جاي ديگري را وطن خود ميدانند.

اجتماع و توسعه :به نظر شما مهاجرت ارامنه چه پيامدهايي دارد؟ به نظر مي رسد اين مهاجرت موجب مشود که تنوع فرهنگي از ميان برود. به هر حال اين گروه نيز نخبگاني دارد که کمبود آنها در جامعه نمود پيدا ميکند،  چرا اين اتفاق ميافتد و چه بايد کرد؟

فکر کنم عوامل متعدد اقتصادي، سياسي، اجتماعي وفرهنگي در اين مهاجرت  موثر است و در عين حال آن احساس عدم تعلق تاريخي که گفتم. به گفته برخي کسي که را که به زور جايي ببرند، هميشه ميخواهد از آنجا برود و اين احساس تعلق ضعيف در او باقي ميماند، ضمن اينکه از سوي برخي هم اين احساس ترويج شده است. يک گرايش ناسيوناليستي اين ايده دياسپورا يعني پراکنده بودن در دنيا را ترويج ميکند تا همه به ارمنستان بروند، طبعا اين باور موجب ميشود که نوع مشارکت افراد در مسايل جامعه بزرگ تر، در اينجا يعني در ايران، مشارکت ناقصي باشد.

اينکه چه کمکي ميتوان کرد به اين مسئله باز ميگردد که بايد تبعيضها از ميان برود. ضمن آنکه آنچه به خصوص در جامعه روشنفکري بيشتر مشخص است يک نگاه ملت بزرگي مرکز گراست که علاقهاي ندارد ارامنه را بشناسد و بيشتر نگاه مثبت و تعارف آميز و بي علاقگي به شناخت واقعي جامعه ارامنه دارد که اين موضوع از نظر من کميآزار دهنده است. در واقع اين جامعه بزرگ تر، ويترين جامعه کوچک تر را دوست دارد و به نظر ميرسد که توافق خاموشي وجود دارد که تنها فهرستي از آدمهاي مهم تهيه شود ولي بدون اينکه بدانند اين آدمها دقيقاً چه کار کردهاند و کيفيت تاثيرگذاريشان روي فرهنگ جامعه بزرگ ايراني چه بوده است.

اينکه چرا يک فيلم ارمني از سوي هنرمندان ارمني ساخته نشده است از نشانههاي همين موضوع است. تنها يک فيلم داستاني ارمني به نام چشمه توسط آربي آوانسيان ساخته شده و ديگر از اين دست نمونهاي نداريم. به نظر ميرسد بايد گفتمان جديدي مبتني بر شناخت شکل داد تا اين حضور با آسيبها و نقاط مثبت آن ديده شود. من در آثار فرهنگي خودم سعي ميکنم اين کار را انجام دهم. به نظرم نگاه روشنفکران و قشر نخبه ايرانيان به ارامنه بيشتر تعارف بوده و بر اساس شناخت نيست و اين من را راضي نميکند.

نکته ديگري که بايد اشاره کرد اين است که جامعه بزرگ تر نگاه بالا به پايين دارد ولي اين نگاه پنهان است. وقتي گفته ميشود که همه مثل هم هستيم از يک موضع بزرگوارانه است، اما بايد تفاوتهايمان ديده  شود. به تازگي شنيدهام گفته مي شود نبايد از لفظ اقليت استفاده کرد اما اين اقليت يک واقعيت است و فکر ميکنم بايد بگوييم  اقليت چون يک موقعيت ويژه را تعريف ميکند. برخورد خاص و حقوق خاص را ميطلبد و البته معني توهين آميز نيز ندارد. همين اقليت بودن موجب ميشود که مشارکت در مسايل جامعه بزرگ اهميت ثانوي پيدا کند، چرا که در جامعه کوچک اين مسئله مهم ميشود که چه کاري بايد انجام شود که اجتماع کوچک تر حفظ شود.

اجتماع و توسعه :متشکرم از وقتي که در اختيار ما قرار داديد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *