چند نکته درمورد توسعه مبتنی بر اجتماع (توسعه محله ای)

امیرحسین زمردیان، مدیرمسؤول

پس از این که برنامه توسعه سازمان ملل UNDP  توسعه مبتنی بر اجتماع  Community Development  را به عنوان شیوه اجرای برنامه های توسعه ای خود معرفی کرد، این دانش مورد توجه دولتها و نخبگان کشور ها قرار گرفت و از جمله در ایران شاهد افزایش اقبال به این رشته جدید هستیم. اما همانند هر رشته تازه وارد در ترجمه ادبیات و مفاهیم اصلی این دانش شاهد بعضی ناهماهنگی ها و اشتباهات هستیم که ضروری است در همین پله های نخستین در مورد آنها با صراحت و شفافیت بحث کرد. یکی از این موارد این است که توسعه مبتنی بر اجتماع به صورت نادقیق در ایران به توسعه محلی، توسعه محله ای، توسعه محله محور و یا ترکیب قابل قبول تر توسعه اجتماعات محلی ترجمه می شود. این برابرنهادها اگرچه اشتباه نیستند اما از دقت لازم (آنچنان که شایسته یک بحث علمی است) نیز برخوردار نیستند. در این ترجمه ها معنای کلمه Community  به محله یا محلی (با تاکید بر عنصر مکانیت) تقلیل پیدا کرده است. در حالی که در دانش توسعه مبتنی بر اجتماع Community development ، واژه اجتماع  Community به دسته ای از انسانها گفته می شود که از گروه بزرگتر و از جامعه کوچکتر هستند و نوعی وابسنگی بین این افراد وجود دارد که وابستگی تعلق به مکان مشترک تنها یکی از انواع پرشمار آن است. در واقع بخش مهمی از بدنه دانش توسعه مبتنی بر اجتماع  به ویژه آنچه در کلانشهر ها به کار گرفته می شود اصلا ربطی به محل یا محله یا مکان افراد ندارد. بلکه پیوستگی این اجتماع می تواند بر مبنای جنسیت، سابقه قانونی، اعتیاد، مذهب، علایق و منافع مشترک  Community of Interest  باشد.

 

توسعه محله ای

 

قسمت عمده ای از مطالب توسعه مبتنی بر اجتماع که امروزه نگاشته و منتشر می شود بر توانمندسازی زنان، معتادین، اقلیتهای مذهبی و به ویژه مهاجرین و رنگین پوستان اشاره دارد بدون توجه به اشتراک محله سکونت آنها. این افراد می توانند به سادگی از نقاط دور و نزدیک گرد هم جمع شوند و علایق و مسایل مشترک خود را با استفاده از روش های دانش توسعه مبتنی بر اجتماع حل و فصل کنند. بنابراین تقلیل توسعه مبتنی بر اجتماع Community Development  به توسعه محلی متاسفاته ترجمه نادقیق (و در حال رایج شدن) است که در واقع بخش عمده ای از تلاشها و منابع و موضوعات این دانش را نادیده می گیرد. جالب این که همین اشتباه برداشت از ترکیب Community Development  در نهاد عمومی با اهمیتی همانند شهرداری تهران باعث شده به جای این که تمرکز این نهاد (همانند سایر کلانشهرها) بر اجتماعات مبتنی بر علایق یا ویژگیهای مشترک باشد، شهرداری تهران به محله بندی جغرافیایی و تصنعی شهر اقدام کند تا بتواند از قابلیت های توسعه مبتی بر اجتماع در این فضاها استفاده کند. که البته نقد این موضوع فراغ و فرصت دیگری می طلبد.

نکته دوم که  بسیار مهم و اساسی تر است  این که پارادایم توسعه مبتنی بر اجتماع در مقابل و به عنوان آنتی تز شیوه های پیشین تلاش برای توسعه و رشد اقتصادی  همانند رویکردهای همیاری تکنیکی (Technical Assistance) و توسعه روستایی ( Rural Development ) و نوسازی شهری ( Urban Renewal) شکل گرفت و گسترش یافت. در واقع فعالیتها و برنامه هایی که در توسعه مبتنی بر اجتماع انجام می شود به روشنی دارای ویژگیها و صفات ممیزه ای  هستند که ضروریست در تمامی این برنامه ها رعایت شوند. این ویژگیها شامل مواردی همانند کنش آگاهانه و فعالانه ذینفعان، و مشارکت اهالی در عالی ترین سطح یعنی طرح اندازی و شروع، تصمیم سازی، هدایت، مدیریت، اجرا و حتی مشارکت در ارزیابی برنامه توسعه است. در پارادایم جدید، توانمندسازی هم هدف و هم وسیله انجام طرح است که حتما باید در آن طرح دیده شود.

در این رویکرد مدیریت پروژه به نهادی داخل اجتماع سپرده می شود. طرح های توسعه و نحوه اجرای برنامه ها از پیش تعیین و نهایی نشده است و در برخی از موارد پیش از ورود به اجتماع اساسا طرح و الگویی وجود ندارد.  ایده اصلی و مرکزی پروژه تمرکز بر ضعف ها و آسیب ها نیست بلکه توسعه مبتنی بر اجتماع بر نقاط قوت و مزیت ها تمرکز دارد. در این نوع از توسعه، ظرفیت سازی و گروه سازی وجود دارد و توسعه انجام گرفته از هر دو منظر تداوم و حفظ محیط زیست پایدار است و تاکید بر برابری و سهمیابی همه اعضای اجتماع در نتایج توسعه و حذف هر گونه تبعیض از ویژگیهای بنیادی هستند که لازم است در تمامی این نوع از پروژه ها دیده شوند.

از این منظر فعالیت هایی که مبتنی بر این اصول نیستند، یعنی طیف گسترده ای از برنامه های توسعه که بر مبنای الگو های از پیش تعیین شده و از بالا و بدون دخالت اعضای اجتماع در تصمیم سازی تهیه و اجرا می شوند، همچنین فعالیت هایی که که در آنها دولتمردان و نخبگان طرح های ساخت و ساز کلان را راه اندازی می کنند و مردم صرفا در پروژه ها به کار گمارده می شوند و سطح مشارکت محدودی دارند، حتی اگر در جوامع کوچک روستایی اجرا شوند توسعه مبتنی بر اجتماع نیستند . طرح هایی در اندازه های گسترده که دارای الگو های از پیش تعیین شده هستند و توسط اعضای خود اجتماع تهیه و تصویب نشده اند، مبتنی بر توانایی ها و داشته های اجتماع نیستند، و در آنها ظرفیت سازی، رفع تبعیض، مشارکت و توانمندسازی در حاشیه قرار دارد طرح های مطلوب دانش توسعه مبتنی بر اجتماع نیستند.

با این وجود به نظر می رسد بخشی از موضوعات و طرحهایی که هم اکنون زیر عنوان توسعه مبتنی بر اجتماع قرار گرفته اند همان رویه ها و سنت های پیشین توسعه روستایی و یاری تکنیکی را طرح می نماید که در واقع با توسعه مبتنی بر اجتماع تفاوت دارد. البته رویکردهای متفاوت دیگر برای توسعه نیز دارای ارزش است و می توان آن ها را مطرح  و با اصول و بنیادهای توسعه مبتنی بر اجتماع مقایسه کرد و به سپس به نقد آن رویکرد پرداخت اما پذیرش این مسایل در قالب توسعه مبتنی بر اجتماع درست نیست و باعث طرح معوج این رشته جدید در ایران خواهد شد

نقد تأثیر عامل فرهنگ بر توسعه نیافتگی

احسان زاهدی کیا / دانشجوی دکترای علوم سیاسی

با شکست اتحاد جماهیر شوروی و پیروزی جهان لیبرال دموکراسی و شکست الگوهای توسعه و نوسازی در بسیاری از کشورهای جهان سوم، بسیاری از منتقدین توسعه را مشروط به اولویت فرهنگ بر سیاست و اقتصاد دانسته و تلاش داشته‌اند علت اساسی توسعه در کشورهای پیشرفته را فرهنگ عمومی مردم آن کشورها و متقابلاً عقب ماندگی کشورهای جهان سوم را فرهنگ و رفتار عمومی مردم آن‌ها قلمداد کنند. در بسیاری از این انتقادات علت عقب ماندگی اقتصادی، عقب ماندگی سیاسی و مشکلات سیاسی؛ فقدان فرهنگ مناسب جهت توسعه اقتصادی و سیاسی قلمداد شده است. رویکرد فرهنگی یعنی این نگاه که عقب ماندگی سیاسی اقتصادی کشورها حاصل عقب ماندگی فرهنگی آن‌هاست و برای دست یافتن به توسعه باید کار فرهنگی انجام داد و سطح سواد و فرهنگ و رفتار عمومی را اصلاح کرد. این خط سیر کلی را در بسیاری از مطالعات مربوط به توسعه به ویژه در مکتب نوسازی می‌توان یافت.

مک کللند کلید توسعه را در انگیزه‌های فرهنگی- اقتصادی جستجو می‌کند. به عبارت دیگر در جهان سوم فقدان توسعه ناشی از بی انگیزگی مردم این کشورها است.  همچنین می‌توان به اینکلس اشاره کرد که شرط توسعه را در تربیت انسان‌های متجدد جستجو می‌کند و در این الگو ویژگی‌های فرهنگی چون آمادگی برای تجربیات جدید، استقلال از قدرت، علم گرایی، تحرک گرایی، برنامه دار بودن را شرط توسعه قلمداد می‌کند.  رویکرد کار فرهنگی در پی شکست الگوهای سیاسی توسعه در ایران، هواداران فراوانی یافت. از آثار اکادمیک تا نوشته‌های ساده برای عموم در بسیاری از مشهورترین و پرفروش‌ترین آثار قلمی اواخر دهه 70 و 80 شمسی بر ایده کار فرهنگی تاکید می‌شد کرد، چرا که بخشی از مسئولیت فقدان توسعه در ایران ناشی از فقر فرهنگی است. محمود سریع القلم ایده کلی این نظریه را تحت عنوان مکتب تحول شخصیت ایرانی چنین توضیح می‌دهد: «مشکل توسعه نیافتگی ایران فقط اصلاح افکار نیست، بخش قابل توجهی از مسائل ما بحران شخصیتی ماست. هم اکنون مانند زمان مشروطه افکارمان مدرن است ولی شخصیت و خلقیات ما ریشه در تاریخ استبداد دارد تا زمانی که این تحول شخصیتی صورت نگیرد خیلی فرقی نمی‌کند کدام گروه اجتماعی در ایران به قدرت برسند زیرا با افکاری متفاوت عملکرد گذشتگان را تکرار خواهند کرد…. توسعه نیافتگی ما نتیجه خلقیات و شخصیت انباشته شده قبیله ای، عشیره ای، تبعیت و استبدادی از یک طرف و افکار غیر منطقی و غیر قابل انطباق با شرایط ایران از طرف دیگر است …تا زمانی که ساختارهای منتهی به شخصیت را تغییر ندهیم ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی متحول نخواهند شد.»  و در جای دیگری در همان کتاب فرهنگ را پیش شرط توسعه قلمداد می‌کند و می‌گوید: «توسعه یافتگی نتیجه صراحت فرهنگی و صراحت فرهنگی به نوبه خود نتیجه اجماع نظر پیرامون استنباط‌های کلان و مشترک از مفاهیم کلیدی است…»  سریع القلم در چارچوب همین رویکرد سرفصلی از کتاب خود را به ضرورت‌های تربیتی برای انسان قرن بیست و یکم اختصاص داد که در آن مجموعه ای از ویژگی‌های تربیتی برای رسیدن به توسعه را شاخص سازی کرده، همچون: نگرش، معاشرت، خودیابی، تربیت اخلاقی، توسعه فرهنگی، بهداشت و…» 

علی رضاقلی نیز در کتاب جامعه شناسی نخبه کشی همانطور که عنوان کتاب بر می‌آید، فرهنگ عمومی مردم ایران را مسئول عقب ماندگی و ناکامی و مرگ قائم مقام، امیرکبیر و مصدق قلمداد می‌کند. او در مورد قائم مقام می‌نویسد: «…حضور قائم مقام در منصب نخست وزیری …اشتباهی بود که رخ داده بود، فرهنگ ایران زود به این اشتباه پی برد و او را شبانه در جوار حضرت عبدالعظیم دفن کرد…»  و به هنگام نتیجه گیری می‌نویسد: «آنچه حداقل از تاریخ دویست ساله اخیر ایرانیان بر می‌آید این است که ایرانیان با حرکت‌های سازنده قائم مقام و میرزا تقی خان و دکتر مصدق سر سازگاری نداشتند …در سوابق فرهنگی ما انگیزه ای ملی وجود نداشته زیرا ایلیاتی بودیم و فرهنگ دینی هم می دانیم از عرصه عکس وارد شده ….»  وی در بخش پایانی کتاب این طور نتیجه می‌گیرد: «در آن زمان که فرهنگ ایران، با همکاری ایرانیان زندان مصدق را به رنج خود سازی ترجیح داد و خود را در گور بیگانگان دفن کرد…» 

دیگر منتقدی که فرهنگ ایرانیان به عنوان مانع توسعه نام برده حسن نراقی است، وی در کتاب جامعه شناسی خودمانی علل عقب ماندگی ایرانیان را به صفاتی چون حقیقت گریزی، پنهان کاری، ظاهر سازی، استبداد زدگی، خود محوری، بی برنامگی، ریاکاری، فرصت طلبی، شعار زدگی، احساساتی بودن، توهم توطئه، مسئولیت ناپذیری، قانون گریزی، تجاوزگری، حسادت و…. فرو می‌کاهد. 

نگارنده متن بر این باور است که کسانی که مقوله توسعه و توسعه نیافتگی را با نظریات تقلیل گرای فرهنگی بررسی می کنند چشم خود را بر فاکتورهای عمده اجتماعی، سیاسی می بندند. توسعه فرهنگی با وجود جذابیت ظاهری و اولیه حاوی تناقض‌های مهمی است، نخست آنکه منوط ساختن توسعه به توسعه فرهنگی، عملاً به معنی نپرداختن به توسعه است چرا که توسعه را تا اصلاح فرهنگی تمام یا بخش بزرگی از افراد جامعه غیرممکن دانسته و نفی می‌کند، به علاوه پاسخ نمی‌دهد که چه کسی باید مشخص کند که کدام شاخص‌ها باید اصلاح شوند، به چه میزانی و دقیقاً در کدام گروه و طبقات اجتماعی؟

جامعه کلیتی یک شکل و به هم پیوسته نیست بلکه دارای میزان قابل ملاحظه ای تفاوت‌های فکری، فرهنگی و رفتاری ‌است. به علاوه به نظر می‌رسد طرفداران رویکرد فرهنگی بر همزمانی و توالی به جای علیت تاکید دارند. زیرا نمی‌توان اثبات کرد کشورها نخست با فرهنگ و رفتار مدرن آغاز کرده‌اند و سپس در حوزه‌های سیاسی و اقتصادی مدرن شده‌اند بلکه بالعکس موضوع حاکم است و آغاز مدرنیته در اروپای غربی، با بی فرهنگی و خشونت رفتاری گسترده ای توامان بود و تاریخچه مبارزات کارگری و تبعیض نژادی و توسعه اقتصادی سیاسی غرب این را نشان می‌دهد. به علاوه بسیاری از مؤلفه‌ها همانند خرافات و رفتار و عقاید عجیب و اعتقاد به قضا و قدر که در رویکرد فرهنگی به توسعه، عامل عقب ماندگی شمرده می‌شوند هنوز در بسیاری از کشورهای توسعه یافته دیده می‌شود. ضمن آنکه این نظریه به این پرسش پاسخ نمی‌دهد که چرا بسیاری از شهروندان کشورهای جهان سوم با ورود به کشورهای توسعه یافته رفتاری مشابه گذشته نشان نمی‌دهند و به سرعت در جامعه جدید ادغام می‌شوند. رویکرد توسعه فرهنگی در خصوص کدهای اخلاقی و رفتاری نیز قانع کننده نیست، به لطف انقلاب ارتباطات و تکنولوژی بسیاری از عملکردهای سیاسی در جهان سوم به سرعت به افکار عمومی راه می‌یابد. 

شاهد تاریخی دیگر که نظریه فرهنگی توسعه را مخدوش می‌سازد سرنوشت کشورهای چون آلمان و ژاپن در قبل و بعد از جنگ جهانی دوم است. آلمان از نظر توسعه فرهنگی در صدر بسیاری از کشورهای جهان بود و در حوزه‌هایی همچون فلسفه، هنر، موسیقی و شعر صاحب سبک شمرده می‌شدند، سطح سواد، فرهنگ عمومی و دانشگاه‌های آن‌ها در اروپا کم رقیب بود، اما با این همه این آلمان به یکباره به دامان نازیسم سقوط کرد و 05 میلیون کشته و چندین اردوگاه مرگ از آن برجای مانده است. چنانچه وضعیت سیاسی و اجتماعی آلمان و ژاپن را معلول شرایط فرهنگی‌شان بدانیم این سؤال بوجود می‌آید که این دو کشور چگونه بعد از جنگ جهانی دوم، دموکراتیک و با فرهنگ شدند و چگونه ژاپنی‌ها با تاریخ و فرهنگی سرشار از میلیتاریسم و خشونت و استعمار در 1945 میلادی به با فرهنگ‌ترین و با اخلاق‌ترین ملت شرق مبدل شدند؟

از سوی دیگر تاریخ قرن بیستم شاهد دوپاره شدن بسیاری از کشورها در قالب جنگ سرد بود و از این میان آلمان و کره مثال‌های جالبی هستند که نظریه توسعه فرهنگی را به چالش می‌کشند. با پایان جنگ دوم جهانی، آلمان نه تنها به عنوان یک کشور بلکه در نقاطی به عنوان یک شهر و یک خانواده دو نیم شد، دو کشور با یک فرهنگ، یک تاریخ، یک زبان اما دو سرنوشت متفاوت. آلمان شرقی گرفتار بیکاری، کمبود محصولات کشاورزی و صنعتی و استبداد و خشونت کمونیست شد و آلمان غربی کشوری توسعه یافته با ثروتی روز افزون و اقتصادی پیشرو الگوی دموکراسی شد. فروپاشی دیوار برلین به نماد اصلی اتحادیه اروپا بدل می‌شود و از دوبلین تا آتن در هر جایی که بحران اقتصادی و سیاسی بوجود می‌آید از آلمان متحد به عنوان نماد اصلی اتحادیه اروپا نام برده می‌شود.

از سوی دیگر سرنوشت دو کره نیز نظریه های رویکرد فرهنگی به توسعه را با چالش مواجه کرد. در آغاز جدایی دو کره، اتفاقاً بخش شمالی منابع طبیعی و معدنی بیشتری داشت و بسیاری برای نیمه جنوبی جز آنچه بر ویتنام جنوبی گذشته بود متصور نبودند اما با گذشت چند دهه، امروزه نیمه جنوبی از پیشرفته‌ترین و ثروتمندترین کشورهای جهان و نیمه شمالی از عقب مانده‌ترین و فقیرترین کشورهای جهان به شمار می‌آید. حال اگر متغیر فرهنگ را از الگوی توسعه خارج کنیم و توسعه را اساساً یک پروژه سیاسی قلمداد کنیم چه می‌شود؟ پاسخ این است که اگر توسعه را پروژه ای سیاسی قلمداد کنیم که کشورها فارغ از فرهنگ و رفتار عمومی اتباع آن را دنبال می‌کنند، آنگاه می‌توان تبیین کرد که چگونه آلمان شرقی و کره شمالی درست در زمانیکه نیمه دیگر کشورشان به موفقیت رسید، شکست خوردند. در واقع این شکست و آن پیروزی تنها حاصل برنامه ریزی و عملکرد و سیاستگذاری دولت‌های مسئول بود و فرهنگ عامه مردم در این موفقیت یا شکست تاثیری نداشت. رویکرد سیاسی به توسعه به این معنی است که توسعه را همچون پروژه سیاسی دولتی و حکومتی قلمداد کرده و سپس در راستای رسیدن به آن پیش شرط‌ها و برنامه‌های معطوف به توسعه را دنبال کنیم. در مکتب نوسازی، نظریه پردازانی چون والت روستو ظهور کردند که مبدع الگوی سیاسی توسعه شدند و شاخص‌های پنجگانه ای را تحت عنوان جامعه سنتی، مقدمه خیزش، خیزش، بلوغ و مصرف انبوه تئوریزه کردند که یک دستور کار سیاسی برای رسیدن به توسعه بود و مثلت اراده سیاسی، دانش علمی و سرمایه را برای رسیدن به توسعه کافی می‌شمرد. 

در این چارچوب متغیرهایی چون اعتماد، وجدان کاری، احترام به مخالف، راستگویی، وفاداری و حتی ایستادن پشت چراغ قرمز خود حاصل سیاستگذاری اند، پیش شرط توسعه نبوده بلکه نتیجه توسعه‌اند و توسعه ای که بیش از هر چیز حاصل سیاستگذاری حکومتی است. برای رسیدن به توسعه پیش شرط‌هایی نیاز است که هیچکدام مؤلفه فرهنگی نیستند و آن دسته از عوامل فرهنگی که می‌تواند به توسعه سرعت بخشد عموماً آموختنی است. ضمن اینکه مردم در هر عصری از زمامدارانشان الگو می‌گیرند و رفتار، اخلاق و حتی پوشش مشابهی انتخاب می‌کنند. به گمان نگارنده تحول عجیب و غریب فرهنگی در میان میلیون‌ها هندی و چینی اتفاق نیافتاد بلکه تحول سیاسی در برنامه کاری دولت‌های این کشورها پس از دنگ شیائو پینگ و ایندیرا گاندی صورت گرفت. در نتیجه توسعه حائز پیش شرط‌های سیاسی است و دولت باید اراده کند تا پیش شرط‌ها و برنامه‌های توسعه را محقق سازد. پیش شرط‌ اصلی توسعه از سه بعد اصلی دارد به شمول امنیت، قانون و عدالت و شاخص‌های مالی، علمی، انسانی، فرهنگی و اقتصادی در بستری که از نظر موارد سه گانه مهیا باشد ظهور می‌یابد در حالیکه توسعه فرهنگی در بستر نامناسب، صرفاً به فرار سرمایه انسانی منجر می‌شود. زیرا هر چه افراد از نظر فکری تحصیلی و فرهنگی پیشرفت کنند و در مثلثی از خشونت، بی قانونی و بی عدالتی باقی بمانند بیشتر و سریع‌تر متقاعد می‌شوند که کشورشان جای آن‌ها نیست و به هر قیمتی و تحت هر شرایطی باید مهاجرت کنند.

مهم‌ترین و اولین پیش شرط توسعه در همه کشورها و همه اعصار امنیت بوده است. همانطور که توسعه سرمایه داری غرب با دولت‌های اقتدارگرای مدرن توامان شد، در ایران هم متغیرهای توسعه اقتصادی و سیاسی همواره تحت شعاع مسئله امنیت قرار داشت. دولت‌ها نه تنها می‌بایست امنیت مال و جان و فکر مردم را در برابر تهدیدات داخلی و خارجی حفظ کنند بلکه مهم‌ترین عامل حفاظت از مردم در مقابل تهدیدات ناشی از خود دولت است که غالباً با سلب امنیت شهروندان خودش در جهان سوم به مانعی در برابر توسعه مبدل می‌شود. حال در اینجا بخشی از این وظیفه به عهده جامعه مدنی است، اما نقش اول به خصوص در ابتدای راه به عهده خود دولت است که خودخواسته از وسوسه دخالت در حوزه خصوصی و عمومی شهروندان تا حد ممکن اجتناب کند. دومین پیش شرط توسعه قانون است. در بسیاری از کشورهای جهان سوم مشکل نه تنها قانون بد که بی قانونی در عمل است. گام نخست باز هم متعلق به دولت است که تمایلات شخصی رهبران و ارزش‌های آنان را به زور اسلحه به منزله قانون قلمداد نکند. قوانین یعنی مجموعه مقرراتی که اکثریت ملت به طیب خاطر آن را پذیرفته‌اند و پلیس و دادگاه و زندان صرفاً برای اقلیتی انگشت شمار است. حال آنکه در بسیاری از کشورهای جهان سوم قوانین موضوعاتی جز خواسته‌های خودخواهانه و نابخردانه فرمانروایان نیست و با موجی از قانون شکنی و قانون گریزی مواجه می‌شویم تا آنجا که شکست قانون حتی از نوع عبور از چراغ قرمز، نشانه شجاعت و مخالفت با حکومت قلمداد شده و قوانین یکسره بی حرمت می‌شوند. در نبود قوانین درست و بی قانونی گسترده به دنبال آن، توسعه محقق نمی‌شود، سرمایه‌ها و مغزها فرار می‌کنند و تولید شکست می‌خورد. شرط نهایی سیاستگذاری دولتی معطوف به توسعه تضمین عدالت برای اکثریت ملت است، بی عدالتی و ستم در درازمدت وفاداری شهروندان را به دولت از بین برده و نه تنها به هنگام ضرورت دولت نمی‌تواند به وفاداری عمومی و ایثار ایشان در مواجهه با مشکلات تکیه کند بلکه مجموعه سازوکارهایی را که لازمه سرمایه گذاری و تولید است هم در معرض خطر قرار می‌دهد. در مقابل عدالت دولتی این امر را مورد تاکید قرار می‌دهد که ثروتمندان جامعه می‌بایست به جهت کار و فعالیت اقتصادی ثروتمند شوند نه به سبب نزدیکی با اربابان قدرت.

به عنوان خلاصه بحث لازم به ذکر مجدد است که اولاً توسعه الزاماً به فرهنگ گره نخورده است و در بهترین حالت هم-زمانی داشته و یا متغیرهای فرهنگی صرفاً سرعت دهنده توسعه بوده‌اند و دوما توسعه متغیری سیاسی است که زمامداران کشورها فارغ از میزان فرهنگ و رفتار عموم مردم آن را چون پروژه ای سیاسی طراحی و سپس اجرا می‌کنند که لازمه آن وجود اراده و خواست هئیت حاکمه است که از طریق پیش شرطهای سه گانه امنیت، قانون و عدالت محقق می‌شود. همچنین نگاه فرهنگ گرایانه به توسعه نوعی از تبعیض نژادی پنهان را نشان می‌دهد که شرایط نه چندان رضایت بخش کشورهای جهان سوم را به فرهنگ و رفتار عمومی مردمشان تقلیل می‌دهد، البته این نوشتار نافی معضلات بی شمار فرهنگی و رفتاری در جهان سوم نیست اما این‌ها را خود معلول عقب ماندگی‌ می داند و نه علت آن. با این وجود می‌توان با رویکردی سیاسی به مقوله توسعه و اصلاح شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مردم در جهان سوم پرداخت. در واقع تنها به شرطی که دولت به عنوان تنها قدرت مستقر و نهایی یک سرزمین آن را اراده کند، طراحی کند و به درستی به اجرا گذارد.

  برای مثال بنگرید به:

-سریع القلم، محمود، عقلانیت و آینده توسعه یافتگی در ایران، چاپ دوم (تهران، مرکز پژوهش‌های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه، 1381)

– رضا قلی، علی، جامعه شناسی نخبه کشی، چاپ هفتم (تهران، نی،1377)

-نراقی، حسن، جامعه شناسی خودمانی، چاپ چهارم (تهران، اختران، 1381)

  سو، ی، آلوین، تغییر اجتماعی و توسعه، محمود حبیبی مظاهری، چاپ سوم، (تهران، مطالعات راهبردی، 1383) صص 54 الی 57

  همان کتاب، صص 57 الی 60

توانمند سازی مبتنی بر سرمایه گذاری خرد، درمان فقر مطلق

اميرحسين زمرديان / مديرمسؤول

موضوع سرمایه گذاری های خرد (Microfinance)  یا اعتبارات خرد (Microcredits)  از شیوه های موفق، پرشمار و همچنین پرچالش در حوزه توانمندسازی است. نوشته حاضر قصد دارد ضمن معرفی اجمالی این شیوه از توانمندسازی اقتصادی، راهکارهایی را مطرح سازد که در صورت استفاده از آنها شانس موفقیت طرح های توسعه مبتنی بر سرمایه گذاری خرد به نحو چشمگیری افزایش می یابد.

 

سرمایه گذاری خرد چیست؟

سرمایه گذاری خرد به وام، پس انداز، بیمه، خدمات انتقال وجه، وام های کوچک و سایر خدمات مالی که مشتریان کم درآمد را هدف گرفته است، گفته می شود. بیشترین مراجعان به خدمات سرمایه گذاری های کوچک اقشار کم درآمد همانند زنان سرپرست خانوار، مستمری بگیر، صنعتگران و یا کشاورزان کوچک هستند. انتخاب گروه اجتماعی که از خدمات اعتبارات خرد استفاده می کنند مرتبط به مأموریت و اهداف سازمان تأمین کننده اعتبار  است.

در واقع، اعتبارات خرد، ارایه کمک های مالی و خدمات به افراد دارای درآمد پایین مانند مصرف کنندگان و خود اشتغالان است که دستیابی و بهره مندی از خدمات بانکی و سایر مؤسسات مالی برایشان سخت است. در اغلب موارد مؤسسات مالی تنها به کسانی که ملک (مستغلات) دارند و می توانند از آن به عنوان وثیقه استفاده کنند و یا کسانی که درآمد ثابت دارند وام و یا اعتبار ارایه می کند که تهیه این تضمین ها برای فقرا امکان ندارد. در عوض اعتبارت خرد به تأمین سرمایه برای افرادی می پردازد که این امکانات را ندارند و به همین دلیل سایر مؤسسات مالی به آنها خدمات مالی ارایه نمی کنند.

 

تاریخچه استفاده از سرمایه گذاری خرد

اگرچه ایده و نظریه استفاده از وام های خرد برای کمک به کشاورزان و کاسبان خرده پا سابقه تاریخی دارد، اما پیدایش اعتبارات خرد به شیوه مدرن آن قطعا مدیون متفکرین پیشرویی همچون محمد یونس، اختر حمید خان و ال ویتاکر و سازمان بانک گرامین در بنگلادش است که از دهه 1970 نظریه فراهم کردن خدمات مالی برای فقیر ترین گروه های جامعه را پیگیری کردند. اعتبارات خرد پس از اجرای آن به شکل مستمر در حال تغییر زندگی مردم و احیای اجتماعات محلی در سراسر دنیا بوده است. در این بین موفقیت گرامین بانک که هم اکنون به حدود 7 میلیون زن بنگلادشی خدمات اعتبارات خرد ارایه می کند مثال زدنی است.

 

تفاوت سرمایه گذاری خرد با وامهای خرد چیست؟

نکته بسیار پر اهمیت دیگر شفاف سازی تمایز بین سرمایه گذاری خرد و اعتبارات یا وام های کوچک (خرد ) است. معمولا سرمایه گذاری  خرد معادل واژه انگلیسی Microfinanceدر نظر گرفته می شود در حالیکه اعتبارت خرد، وام های خرد یا قرضه های کوچک معادل کلمه Microcredits قرار داده می شوند و البته بسیار هم دیده شده است که این دو مفهوم به صورت اشتباه به جای یکدیگر مورد استفاده قرار می گیرند. اما وام های خرد (قرضه های کوچک ) در واقع یکی از 4 بخش اصلی سرمایه گذاری خرد است. سرمایه گذاری خرد اگر درست و کامل اجرا شود نه تنها شامل یک وام کوچک می شود بلکه 4 خدمت اصلی همزمان به مخاطبان طرح ارایه می دهد؛

1) وام یا قرضه کوچک؛ که در واقع همان مبلغ مالی است که بصورت نقدی یا اعتبار خرید پرداخت می شود. میران این وام ها در جوامع مختلف و بنا به مورد مصرف آنها متفاوت است اما به هر حال در مقایسه با ارزش پول جاری و سایر انواع اعتبارات این وام ها مبالغی خرد محسوب می شوند.

2) حساب پس انداز؛ خدمت دیگری که مؤسسات تهیه کننده سرمایه گذاری خرد انجام می دهند امکان افتتاح حساب پس انداز  برای مخاطبان طرح است. هدف اصلی اعتبارات خرد توانمندسازی اقتصادی مخاطبان است و دستیابی  به این هدف اصلی بدون ورود در فرایند پس انداز و سرمایه گذاری مجدد ممکن نیست و انجام این فرایند نیاز به امکان پس انداز در مؤسسه مالی دارد.

3) خدمات انتقال وجه؛ خدمت دیگری که برنامه سرمایه گذاری خرد انجام می دهد امکان انتقال پول و استفاده از شبکه بانکی است. ضرورت این دسترسی به این امکان برای افرادی که با وام خود کسب و کار کوچکی راه انداخته اند و هم اکنون نیاز به خرید مواد اولیه و فروش محصولات خود دارند روشن است. خدمت انتقال پول در واقع بخش دیگری از فرایند توانمند سازی اقتصادی است.

4) بیمه؛ بیمه کردن کسب و کاری که با قرضه کوچک ایجاد شده شاید مهمترین قسمت برنامه سرمایه گذاری خرد باشد. افرادی که از اعتبارات خرد استفاده می کنند جزو طبقه ای از جامعه هستند که کمترین میزان بنیه اقتصادی را دارند و شکست اقتصادی در کسب و کاری که با این وام  شروع کرده اند، به شکل بالقوه برای آنها فاجعه بار است، زیرا که هیچ جایگزین و پشتوانه ای ندارند که در صورت ورشکستگی از آن برای جبران خسارت استفاده کنند. در چنین حالتی اهمیت بیمه کسب و کار انجام شده با وام، مضاعف می شود.

 

زنان مخاطبان اصلی سرمایه گذاری خرد هستند

یکی از موضوعات با اهمیت در مورد سرمایه گذاری خرد این است که بیشترین تعداد افراد که از خدمات اعتبارات خرد استفاده می کنند، زنان هستند. این واقعیت دلایل مختلفی دارد، نخست این که برنامه اعتبارت خرد برای توانمندسازی فقیر ترین فقرا ارایه شده است و 70 درصد از جمعیت مردم فقیر را زنان تشکیل می دهند. دلیل دیگر این است که اثبات شده زنان بخش بیشتری از درآمدهای خود را صرف بهبود شرایط خانواده و بهداشت و تغذیه و تحصیلات فرزندان می کنند. بنابراین سیاستگذاران زنان را در طرح های اعتبارات خود در اولویت قرار داده اند. درنهایت باز هم تحقیقات نشان داده که زنان در بازپرداخت اقساط وام ها آسان تر و دقیق تر عمل می کنند و این بهره وری نهاد اعطا کننده اعتبار خرد را بالا می برد.

 

مخاطرات و چالش های اعتبارات خرد

با وجود این که اعتبارت خرد از پرشمار ترین و رایج ترین شیوه های توانمندسازی اقتصادی است، اما به دلیل شکست بعضی از این برنامه ها، انتقادات جدی نیز به این شیوه از توانمندسازی وارد شده است. اصلی ترین مخاطره در مساله اعتبارت خرد هنگامی پیش می آید که مخاطبان طرح به دلیل شکست کسب و کار یا بهره وری پایین توان بازپرداخت وام گرفته شده را نداشته باشند. این موضوع به ویژه زمانی که فرد وام های پی در پی گرفته باشد می تواند به مشکل جدی تبدیل شود. همچنین اعتبارات خرد ممکن است عرصه سوءاستفاده از افراد فقیر و آسیب پذیر توسط سوداگران را فراهم سازد. این سوداگران به جای این که به توانمندسازی مخاطبان نظر داشته باشند، برای کسب منفعت شخصی به افراد گرفتار، وام با بهره بالا پرداخت می کنند تا جایی که آنها به دلیل ناتوانی از بازپرداخت بهره وام ها کاملا دچار ورشکستگی می شوند. امروزه و بر مبنای تجارب پیشین برای جلوگیری از شکست طرح های اعتبارات خرد راهکارهایی ارایه شده است.

 

تضمین موفقیت سرمایه گذاری خرد

آموزش، نیاز سنجی و بازار یابی

نخستین راهکار ضروری که می تواند امکان موفقیت اعتبارت خرد را به شکل چشم گیری افزایش دهد مهارت آموزی و ظرفیت سازی در مخاطبان است. این آموزش ها دو جنبه اساسی دارد، جنبه اول به ظرفیت سازی و توانمندسازی ذهنی افراد تمرکز دارد. این وجه افراد را تشویق می کند تا باور کنند که تغییر ممکن است و آنها می توانند با تلاش خود شرایط خود را بهبود بخشند و آنها را ترغیب می کند که با دیدن تجربیات موفق سایر اعضای گروه حس خود باوری و اعتماد به خویشتن را در درون خود رشد دهند. جنبه دوم به آموزش آن مهارت هایی که فرد می تواند با تکیه بر آنها به فعالیت درآمدزا بپردازد (همانند خیاطی، تهیه مواد غذایی و غیره) اشاره دارد. در طرح های متأخر سرمایه گذاری خرد معمولا ظرفیت سازی و آموزش به عنوان پیش نیاز پرداخت وام در نظر گرفته می شوند. البته این آموزش ها باید متناسب با زمینه جامعه و بعد از انجام  نیازسنجی و بازاریابی های اولیه انجام شود و نباید مخاطبان طرح به سمت کسب و کارهایی راهنمایی شوند که احتمال موفقیت آنها اندک است.

 

عدم پرداخت وامهای متعدد:

یکی دیگر از اصولی که اتکا به آن باعث محدود کردن امکان شکست طرح های اعتبارت خرد می شود عدم پرداخت وام های متعدد به یک فرد است. اگر این موضوع رعایت نشود، این احتمال وجود دارد که اقساط وام های متعددی که به مخاطب طرح داده شده از سطح توانایی باز پرداخت وی بیشتر شود و وی به تدریج ورشکسته شود.

 

تضمین نحوه مصرف وام

موسسه تامین کننده اعتبارت خرد باید از نحوه مصرف وام آگاه باشد. این از آن بابت است تا وام صرف مخارج بی مورد نشود و امکان بازپرداخت آن وجود داشته باشد.

 

بیمه کسب و کار:

بیمه کسب و کار یا بیمه خرد یکی از اجزای اساسی طرح های اعتبارات خرد است، این بیمه از این بابت ضروریست که اگر با وجود تمامی تمهیدات بر اثر حادثه ای محصولات کشاورزی یا کسب و کار مخاطب طرح از بین رفت، وی دچار ورشکستگی نشود و امکان بازگشت مجدد به روال زندگی را داشته باشد.

 

پرداخت وام به گروه خودیاری به جای پرداخت به افراد:

یکی از روش های هوشمندانه جلوگیری از شکست طرح های اعتبارات خرد این است که به جای این که وام به یک فرد داده شود به گروه خودیاری داده شود تا این گروه خود تصمیم بگیرد که وام را برای چه کاری و به چه فردی اختصاص دهد.

 

بهره متناسب وام:

علاوه بر نکات پیش گفته وامی که در طرح اعتبارت خرد اعطا می شود باید بهره متناسب و منصفانه ای داشته باشد تا مخاطب طرح برای باز پس دادن اقساط وام دچار مشکل نشود.

درکجای جهان ایستاده ایم

امیرحسین زمردیان

سخن از فرایند توسعه یک جامعه، بدون در نظر گرفتن نقطه عزیمت آن ممکن نیست. این که بدانیم در کجا ایستاده ایم به اندازه این که بدانیم چه مسیری را پیموده ایم و به سمت کدامین افق در حرکت هستیم مهم است. به هر صورت ورود صد ساله مفهوم پیشرفت به جامعه ایران و انجام پنج برنامه توسعه در قبل و پنج برنامه در بعد از انقلاب دستاوردهایی برای ایران داشته است. سنجش این دستاوردها در مقیاس جهانی و منطقه ای و مقایسه آنها با پتانسیل های کشور می تواند هم دستاویزی برای نقد و یا تقدیر اقدامات پیشینیان و هم راهی در پیش روی آیندگان باشد. نوشته حاضر در واقع گزارشی آماری-تحلیلی از شرایط اجتماعی -اقتصادی ایران در مقیاس جهانی است. در تهیه این نوشته سعی شده است از آمارهایی که توسط دولت ها و نهادهای وابسته به آنان تهیه شده به دلیل بعضی حساسیت ها و احتمال سوگیری موجود در این آمارها کمترین استفاده شود و تمرکز بر آمارهایی باشد که توسط نهادهای بین المللی همچون سازمان ملل، بانک جهانی و منابع خبری تحلیلی غیردولتی تهیه شده اند.

شاخص توسعه انسانی

یکی از شاخص های بسیار با اهمیت برای درک موقعیت اجتماعی-اقتصادی کشورها شاخص توسعه انسانی Human Development Index است. شاخص توسعه انسانی ترکیبی از سه عامل طول عمر مورد انتظار، تحصیلات و درآمد افراد یک جامعه است که توسط دو اقتصاددان مطرح جهانی با نام های محبوب الحق و آمارتیا سن ابداع شده و توسط نهاد “برنامه توسعه سازمان ملل متحد” UNDP به عنوان شاخص اصلی میزان توسعه یافتگی انسانی کشورها استفاده می شود. این نهاد هرساله یک گزارش مفصل بر مبنای این شاخص تهیه و کشورهای دارای بیشترین توسعه انسانی و تغییرات شاخص توسعه انسانی در کشورها را معرفی می کند. طبق گزارش سازمان ملل کشورهایی که بالاترین رتبه های توسعه انسانی را در سال 2013 داشته اند عبارتند از نروژ، استرالیا، ایالات متحده، هلند، آلمان، نیوزلند، ایرلند، سوئد، سوئیس، ژاپن، کانادا، کره جنوبی، هنگ کنگ، ایسلند و دانمارک. در گزارش سال 2013 سازمان ملل متحد، ایران در شاخص توسعه انسانی رتبه 76 را کسب کرده است که این رتبه نسبت به رتبه سال پیش دو رده کمتر شده است. در میان کشورهای منطقه نیز قطر با کسب رتبه 36 بالاترین رتبه توسعه انسانی را دارد. پس از قطر نیز به ترتیب بحرین، کویت و عربستان با کسب رتبه های 48 ، 54 و 57 رتبه هایی بهتر از ایران کسب کرده اند. کشورهای آذربایجان، ترکیه، تاجیکستان و عراق نیز با کسب رتبه های 82 ، 90 ، 125 و 131 در رتبه هایی پایین تر از ایران قرار دارند.

شاخص نابرابری های جنسیتی 

یکی دیگر از گزارش هایی که در آن به شرایط اجتماعی- اقتصادی کشورها اشاره و با هم مقایسه شده اند توسط سازمان معتبر مجمع جهانی اقتصاد World Economic Forum و در سال 2013 تهیه شده است. این متن که گزارش جهانی نابرابری های جنسیتی The Global Gender Gap Report نام دارد کشور های جهان را بر مبنای تفاوت های اجتماعی- اقتصادی بین زنان و مردان تقسیم بندی کرده است. شاخص های مجمع جهانی اقتصاد برای این رده بندی بر چند بنیان اساسی به عبارت مشارکت و فرصت های اقتصادی، میزان ثبت نام در مقاطع تحصیلی، سلامتی و طول عمر و توانمند سازی سیاسی بنا شده است. هرکدام از این شاخص های عمده به وسیله چند زیر شاخص یا سنجه، کمی سازی شده اند که ذکر همه آنها در این کوتاه نمی گنجد، اما به عنوان مثال شاخص مشارکت و فرصت های اقتصادی از سنجه های همانند نسبت تعداد نیروی کار زنان به مردان، تفاوت دستمزد پرداختی بین زنان و مردان برای انجام دادن کار یکسان، نسبت تعداد مدیران و کارمندان ارشد و رده بالای زن به مرد و در نهایت نسبت نیروها و تکنسین متخصص های زن به مرد سنجیده شده است. از میان 136 کشوری که بر مبنای شاخص نابرابری جنسیتی رتبه بندی شده اند، ایسلند، فنلاند، نروژ، سوئد، فیلیپین، ایرلند، نیوزلند، دانمارک، سوئیس، نیکاراگوئه، بلژیک، لتونی، هلند، آلمان و کوبا رتبه های اول تا پانزدهم کمترین نابرابری جنسیتی را به خود اختصاص داده اند. ایران در این بین رتبه 130 را به خود اختصاص داده است، یعنی بر اساس این رتبه بندی ایران تنها از 6 کشور وضعیت بهتری در زمینه نابرابری ها جنسیتی دارد. در میان کشورهای منطقه که در گزارش آورده شده اند؛ امارات متحده عربی رتبه 109 ، بحرین رتبه 112 ، قطر رتبه 115 ، کویت رتبه 116 ، عمان رتبه 122 ، عربستان رتبه 127 و پاکستان رتبه 135 را در اختیار دارند. این رتبه ها نشان دهنده این است که به شکل کلی منطقه خاورمیانه از لحاظ نابرابری جنسیتی از شرایط مناسبی برخوردار نیست و در این بین ایران در بین همسایگان نیز شرایط بسیار بدی دارد تا جایی که تنها جامعه پاکستان به لحاظ جنسیتی نابرابر تر از ایران ارزیابی شده است و حتی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس به نسبت شرایطی بهتر از ایران در زمینه برابری جنسیتی دارند. صفحه 227 این گزارش مفصل به شرایط ایران اختصاص دارد و در میان آمارهای ارائه شده در آن دو نکته به چشم می خورد که ذکر آنها برای درک موضوع مفید به نظر می رسد. اول این که رتبه نابرابری جنسیتی ایران به شکل مستمرافزایش یافته است. به شکلی که از رتبه 108 در سال 2006 به 130 در 2013 رسیده است. دوم این که از بین چهار بنیان شاخص اصلی، زنان ایران در دو شاخص ثبت نام در پایه های مختلف تحصیلی و سلامت و طول عمر وضعیت بهتری نسبت به دو شاخص دیگر یعنی مشارکت اقتصادی و توانمندسازی سیاسی دارند.

 

 

 

 

شاخص رشد اقتصادی 

شاخص رشد اقتصادی یکی دیگر از شاخص های با اهمیت در ارزیابی شرایط کشورها است که توسط نهاد بین المللی بانک جهانی تهیه و منتشر می شود. جالب این که بر اساس گزارش بانک جهانی کشورهای منطقه خاورمیانه و همسایگان ایران همگی از شرایط مطلوبی برخوردار هستند و توانسته اند رتبه های قابل قبولی در جدول جهانی شاخص رشد اقتصادی در سال 2012 کسب کنند. در این گزارش آمده است که کشور ترکمنستان با رشد 11.1 درصدی اقتصاد توانسته است رتبه چهارم رشد اقتصادی در جهان را کسب کند که موفقیت چشمگیری است. پس از آن عراق با رشد 8.4 درصدی رتبه دوازدهم جدول جهانی را به خود اختصاص داده است. کشورهای ازبکستان (رشد 8.2 درصد)،تاجیکستان (رشد 8 درصد)، ارمنستان (رشد 7.1 درصد)، قطر (رشد 6.2 درصد) به ترتیب رتبه های یزدهم، شانزدهم،بیست و پنجم و سی و ششم جدول رشدا قتصادی را کسب کردها ند. چهار کشور عربستان (رشد 5.1 درصد)، آذربایجان (رشد 4.5 درصد)، امارات (رشد 4.4 درصد) و پاکستان (رشد 4.2 درصد) با کسب رتبه های بین 51 تا 66 در رده های میانه بالای جدول قرار گرفته اند. متاسفانه ایران در سال 2012 با رشد اقتصادی منفی 5.5 درصدی در رده 202 جهان قرار دارد.

شاخص درآمد سرانه

درآمد سرانه از تقسیم تولید ناخالص داخلی کشور بر جمعیت آن به دست می آید و معیاری برای سنجش ثروت جامعه محسوب می شود. طبق گزارش بانک جهانی پنج کشور لوکزامبورگ، ماکائو، قطر، نروژ، سنگاپور و سوئیس دارای بالاترین درآمد سرانه در جهان بوده اند. در میان کشورهای خاورمیانه و همسایگان ایران نیز کویت (رتبه 9)، امارات متحده عربی (رتبه 21)، عربستان (رتبه 33)، عمان (رتبه 34 )، بحرین (رتبه 36)، ترکیه (رتبه 66)، آذربایجان (رتبه 79)، عراق (رتبه 104)، پاکستان (رتبه 155) و افغانستان (رتبه 185) را به خود اختصاص داده اند. در این بین ایران با کسب رتبه 92 درآمد سرانه، در بین کشورهای منطقه تنها از عراق، پاکستان و افغانستان شرایط بهتری دارد.

عملکرد اقتصادی

در گزارشی که دانیل فیشر در سال 2011 در دو ماهنامه فوربس، یکی از معتبرترین نشریات اقتصادی دنیا منتشر کرده است، کشورها را از نظر عملکرد اقتصادی رده بندی کرده است. در این بین کشور ماداگاسکار بدترین عملکرد اقتصادی را داشته است. بعد از این کشور به ترتیب کشور ارمنستان، گینه، اوکراین، جامائیکا، ونزوئلا، قرقیزستان، سوازیلند و نیکاراگوئه رتبه های دوم تا نهم را در اختیار دارند و در نهایت این نشریه ایران را به عنوان دهمین اقتصاد بد دنیا از نظر عملکرد معرفی کرده است.

بالاترین ارزش ذخایر طبیعی

نشریه معتبر وال استریت ژورنال در سال 2012 پژوهشی همه جانبه و مفصل از 10 ذخیره طبیعی ارزشمند در کره زمین انجام داده است. این ذخایر طبیعی شامل اورانیوم، نقره، فسفات، طلا، آهن، مس، ذغال سنگ، جنگل (الوار)، نفت و گاز طبیعی بوده اند. البته وال استریت اذعان می کند که منابعی همچون اورانیم و فسفات به دلیل کمیاب بودن تاثیر آنچنانی در نتایج نهایی نداشته اند و در عوض منابعی مانند گاز طبیعی و نفت و الوار به دلیل حجم و ارزش بالای جهانی اهمیت زیادی در شناسایی 10 کشور با بالاترین منابع طبیعی داشته اند. نتیجه پژوهش وال استریت در شناسایی 10 کشور برتر از لحاظ ارزش منابع طبیعی در جدول زیر نشان داده شده است. شایان ذکر است که مبالغ ارائه شده در این جدول بر مبنای تریلیون دلار آورده شده است. نکته دیگر آنکه عدم تناسب ستون ارزش کل منابع با حاصل جمع سه ستون ذخایر نفتی، ذخایر گازی و ذخایر الوار ناشی از این امر است که در ارزش کل منابع، ارزش منابع دیگری همچون طلا و آهن نیز محاسبه شده اند اما از آوردن آنها در ستون های جدول خودداری شده است. همانطور که در جدول دیده می شود روسیه با ارزش منابعی معادل 75.5 تریلیون دلار، ثروتمندترین کشور از نظر منابع طبیعی است. پس از روسیه ایالات متحده، عربستان سعودی، کانادا و ایران رتبه دوم تا پنجم جدول غنی ترین کشورهای دنیا را به خود اختصاص داده اند. گزارش همچنان بیان کرده است که از دلایل قرار گرفتن ایران در رده پنجم جهانی مالکیت مشترک حوزه گاز طبیعی پارس جنوبی با قطر است، ایران همچنین به تنهایی مالک 16 درصد از ذخایر گاز طبیعی جهان است. اضافه بر آن ایران سومین دارنده ذخایر نفتی جهان است و مالکیت حدود 10 درصد از کل این ذخایر را در اختیار دارد.

 

نتیجه گیری

آمارهای آورده شده از جمله مهمترین آمارهای جهانی مربوط به توسعه و ثروت کشورهای مختلف جهان است که توسط منابع معتبر و بی طرف بین المللی تهیه و منتشر شده است. همانطور که از مرور این اطلاعات بر می آید غیر از مورد توسعه انسانی که ایران در میانه جدول رده بندی منطقه و خاورمیانه قرارداد، در بقیه شاخص ها ایران شرایط مطلوبی ندارد. به عنوان مثال با وجود جمعیت چمشگیر زنان تحصیل کرده، ایران یکی از نابرابر ترین کشورها در زمینه فرصت های شغلی و دستمزد و توانمندسازی سیاسی برای زنان است. ایران همچنین در درآمد سرانه در شرایط مطلوبی قرار ندارد و این در حالی است که کشور قطر با بهره- برداری از میدان گاز مشترک پارس جنوبی تبدیل به سومین کشور پردرآمد جهان شده است. مطلب بسیار مهم دیگری که از مقایسه و مرور این شاخص ها درک می شود این است که دارا بودن ذخایر طبیعی به تنهایی باعث ثروتمند شدن جامعه نخواهد شد. در جدول کشورهایی با بیشترین ذخایر طبیعی عناوینی همچون ایران، عراق و ونزوئلا به چشم می خورد که از نظر درآمد سرانه و توسعه انسانی در رده هایی متناسب با ثروت طبیعی خود قرار ندارند. درواقع تبدیل ذخایر طبیعی به ثروت خود نیازمند دانش، برنامه ریزی، تلاش و مهم تر از همه اراده سیاسی است. و در نهایت اگرچه همسایگان ایران در شاخص های مختلف توسعه در سطوح برابر و در مواردی پائین تر از ایران قرار دارند اما با دقت دوباره در شاخص های جهانی به ویژه شاخص نرخ رشد اقتصادی به این جمع بندی خواهیم رسید که این وضعیت پایدار نخواهد ماند. رشد اقتصادی شتابان تقریبا همه همسایگان منطقه ای ایران نشان از توانمند شدن روزافزون این کشورها دارد. این مطلب در کنار رشد منفی اقتصاد ایران نشان می دهد که موازنه منطقه ای به سرعت به زیان ایران در حال تغییر است. در واقع کشورهایی که بازار و شرایط اجتماعی- اقتصادی آنها برای ایران یک فرصت محسوب می شد با توجه به روند جهانی شاخص ها اندک اندک به تهدیدهای منطقه ای تبدیل خواهند شد. این واقعیت برای نظام تدبیر این پیام را دارد که تغییر در رویه های حاضر و تبدیل توسعه و رشد اقتصادی به اولویت اول کشور یک نیاز اجتناب ناپذیر است که نادیده گرفتن آن تبعات جدی برای ایران در پی خواهد داشت.

دکتر حسین عظیمی ایده پرداز توسعه ملی

سید حمید موسوی

در سال 1327 در آران یکی از شهرستانهای کاشان، کودکی به دنیا آمد که بعدها یکی از مفاخر این سرزمین شد. خانواده عظیمی نام وی را حسین گذاشتند. حسین عظیمی با هوش سرشار، تحصیلات خود را از سن 5 سالگی در زادگاهش آران آغاز کرد و پس از پایان تحصیلات ابتدایی دوره اول دبیرستان را در همان زادگاهش آران به پایان برده و برای دوره دوم دبیرستان در رشته ریاضی ثبت نام کرد و عازم کاشان شد.

پس از پایان تحصیلات دبیرستان، در رشته اقتصاد دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد و پس از پایان تحصیلات کارشناسی، تحصیلات خود را در رشته اقتصاد توسعه دانشگاه تهران ادامه داد و توانست با رتبه ممتاز مدرک فوق لیسانس خود را دریافت کند. پیش از آن وی در سا لهای 1345 و 46 اولین دوره کارآموزی خود را در سازمان برنامه و بودجه سابق و در سن 18 سالکی شروع کرد و در سال 1348 در موسسه توسعه و تحقیقات اقتصادی دانشگاه تهران به صورت رسمی مشغول به کار شد و حدود سه سال در این موسسه مشغول به کار بود. همزمان و پس از دریافت مدرک فوق لیسانس در سال 1349 اولین تدریس دانشگاهی خود را آغاز کرد. وی در سال 1354 تا 1356 به اشتغال رسمی در موسسه برنامه ریزی ایران که تحت پوشش دوگانه سازمان برنامه ایران وسازمان ملل اداره می شد درآمد.

حسین عظیمی پس از دریافت مدرک فوق لیسانس از دانشگاه تهران، با توجه به ارتباطات گسترده فرهنگی بین دانشگاه تهران و دانشگاه آکسفورد به عنوان برترین دانشجوی دانشگاه تهران توانست بورسیه تحصیلی دوره دکترای دانشگاه آکسفورد را کسب کند. پس از کسب بورسیه آکسفورد وی ابتدا دور های را در این دانشگاه گذراند که به نوعی فوق لیسانس در رشته تحقیق علوم اقتصادی خوانده می شد که اساسا به مقوله فلسفه علوم اجتماعی می پرداخت. پس از پایان این دوره وی به ادامه تحصیل در رشته اقتصاد توسعه پرداخت و توانست در سال 1359 با درجه ممتاز مدرک دکترای خود را اخذ کند. موضوع رساله دوره دکترای وی با توجه به علاقه ای که به رفع فقر مردم سرزمیناش داشت «بررسی رابطه رشد اقتصادی، توزیع درآمد و فقر با توجه به مسائل ایران » بود. پس از آنکه دکتر عظیمی مدرک خود را از دانشگاه آکسفورد گرفت با اینکه کرسی استادی این دانشگاه به وی پیشنهاد شده بود، وی با توجه به علاقه ای که به ایران و مردم کشورش داشت ترجیح داد از دانش خود جهت رفع فقر مردم ایران استفاده کند.

دکتر عظیمی پس از اتمام دوره دکترای خود به ایران بازگشت و در سازمان برنامه و بودجه مشغول به کار شد. وی در رده های مختلفی از جمله کارشناسی، مشاور و معاون دفتر، رئیس دفتر و عضویت در ستاد مرکزی برنامه و بودجه مشغول به کار بوده و در سال 1368 از سازمان برنامه و بودجه خارج شد. یکی از دلایلی که گفته می شود باعث خروج وی از سازمان در سال 68 شد به تغییر دولت و شروع  فعالیت دولت آقای هاشمی رفسنجانی و شروع دوره ای که به دوران سازندگی معروف شد برمی گشت.

تفاوت دیدگا ههای نظری وی در زمینه توسعه کشور با مسئولین اجرایی کشور در این دوره بارزتر شد و به همین سبب وی سازمان برنامه و بودجه را ترک کرد و مجال بیشتری برای بیان نظریه های خود درباره توسعه بدون وابستگی به سازما نهای اداری و سیاسی پیدا کرد. دکتر عظیمی از سال 1368 عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات شد و در همان زمان به تدریس دوره های دکتری و فوق لیسانس در دانشگاه های تربیت مدرس، شهید بهشتی، تهران و علامه طباطبایی پرداخت. وی در دانشگاه با همه دانشجویانش با مهربانی برخورد می کرد و برای همه آنها تا جایی که می توانست وقت می گذاشت، چرا که معتقد بود شاید در بین این دانشجویان افراد نخبه ای باشند که در آینده بتوانند برای توسعه کشور مفید باشند و به همین سبب باید به همه آنها فرصت داد تا بتوانند ایده های خود را مطرح کنند .

سه سال پس از خروج دکتر عظیمی از سازمان برنامه و بودجه از طرف دانشگاه آکسفورد برای تدریس دعوت شد و در سال 1371 به عنوان استاد مدعو به آکسفورد رفت و در سا لهای 71 و 72 در آنجا به تدریس پرداخت و با وجود پیشنهاد ادامه کار از سوی دانشگاه، ترجیح داد به ایران بازگردد. نقل قولی از وی آمده است که م یگوید: «ترجیح دادم به کشور خودم بازگردم و در آب و خاک وطنم و در آغوش فرهنگ و فضای ایرانی زندگی کنم دکترعظیمی با وجود آنکه از سال 1381 به بیماری سرطان مبتلا شده بود و طبق توصیه پزشکان نیاز به استراحت داشت، به عنوان معاون سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور و رئیس موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامه ریزی مشغول به کار بود. وی با قبول مسئولیت اداره موسسه آموزش و پژوهش مدیریت و برنامه ریزی در حالیکه بیماری سرطان تشدید شده بود، نشان داد که تدوین برنامه های توسعه ای واقعی و به سرانجام رساندن آ نها جهت بهبود اوضاع کشور از سلامت شخصی برایش مهمتر است . همچنین با این عمل به همکاران خود آموخت گام برداشتن در جهت منافع ملی برای دانشگاهیان بسیار مهم بوده و پرداختن به امور سرنوشت ساز و داشتن احساس تعهد در برابر مشکلات مردم و جامعه و نیز اهمیت دادن به دغدغه های اجتماعی باید جزیی جدانشدنی از شخصیت نخبگان، دانشگاهیان و فرهیختگان جامعه باشد.

دکتر عظیمی معتقد بود باید چشم انداز مشترکی از توسعه یافت. چشم اندازی که بسیاری از افراد جامعه آن را پذیرفته باشند. به همین منظور وی اقدام به برپایی همایش «چالشها و چشم اندازهای توسعه ایران » با حضور اندیشمندان و مراکز تحقیقاتی مختلف و با مشارکت سازمانهای مرتبط کرد. دکتر حسین عظیمی در سن 55 سالگی در تاریخ 18 اردیبهشت 1382 در حالیکه مشغول تدوین برنامه چهارم توسعه اقصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور بود چشم از جهان فرو بست . بر اثر فعالیت های بسیار زیاد دکتر عظیمی در عرصه فرهنگی و تولید آثار علمی تا امروز چندین هزار صفحه کتاب و مقاله و نتایج تحقیقات آثار وی به چاپ رسیده که بالغ بر 5000 صفحه می شود.

خلاصه ای از آثار منتشر شده از وی به شرح ذیل است:

– بانکهای توسعه ای با تکیه بر بانک توسعه صنعت و معدن ایران، دانشگاه تهران- 1353

– مقدمه ای بر نظریه اقتصاد سنجی، انتشارات امیرکبیر- 1359

– تورم: مقدم های بر بحران در علم اقتصاد، انتشارات امیرکبیر- 1361

– سیاست اجتماعی در کشورهای توسعه نیافته، برنامه و بودجه – 1366

– مدارهای توسعه نیافتگی، نشرنی  1370

– چشم انداز اقتصاد ایران در سال 1400ف وزارت مسکن و شهرسازی  1377

– ایران امروز در آینه مباحث توسعه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1379

همچنین کتابی از وی به زبان انگلیسی به نام بحران و تغییر در دوران پس از انقلاب ایران توسط دانشگاه آکسفورد به تعداد محدود چاپ و توزیع شد. غیر از کتابهای ارزشمندی که توسط دکتر عظیمی نگاشته شده ، بیش از 100 مقاله علمی در مجلات و روزنامه ها از وی به چاپ رسیده است . می توان گفت که نام دکتر حسین عظیمی نزد جامعه دانشگاهی و اقتصادی ایران به واسطه دو ایده درخشان اش همچنان معتبر و مشهور مانده است. ایده اول وی این بود که برای توسعه ایران باید در مدارس و دانشگا هها سرمایه گذاری انجام شود به جای آنکه این سرمایه گذاری را در سدسازی و کارخانه و بانک و این قبیل ساختارهای روبنایی انجام داد. وی اعتقاد داشت راه برون رفت اقتصاد ایران از وضعیت توسعه نیافتگی و فقر ، سرمایه گذاری پایه ای در نیروی انسانی و ارتقای توانایی ها و مهارتهای دانش آموزان، دانشجویان و جوانان ایرانی است.

وی در کتاب مدارهای توسعه نیافتگی می نویسد : اگر به واقع دنبال توسعه اقتصادی جامعه هستیم، یکی از جاهایی که باید قویاً و وسیعاً مورد توجه باشد مدارس ابتدایی و راهنمایی است. در اینجاهاست که باید پول خرج کرد، منابع تخصیص داد، نیروی انسانی دلسوز را در مدارس به کار گمارد، به زندگی و به تعلیم و تربیت معلمان رسیدگی کرد و مدارس را به مح لهایی تبدیل کرد که کودکان با ذوق و شوق به آنجا سرازیر می شوند. مدرسه باید احترام به آزادی بیان، حس نظم پذیری جمعی، احترام به حقوق دیگران را در وجود کودک رشد دهد و اگر مدرسه نتواند به این مهم دست یابد توسعه اقتصادی جامعه ما سامان نخواهد گرفت. پس یکی از استراتژیهای ویژه برای توسعه اقتصادی این است که به سراغ مدارس برویم. حتی اگر لازم باشد برای مدتی از پروژه های بزرگ چشم بپوشیم.

دومین ایده درخشانی که دکتر حسین عظیمی ارائه داد و این روزها طرفداران بسیاری پیدا کرده ، لزوم اجرای تمهیدات ارزشی و نهادی در جامعه به عنوان پیش نیاز توسعه اقتصادی بود . دکتر عظیمی معتقد بود بدون داشتن پلیس و دادگاه های سالم، کارآمد، قدرتمند، محرم و مستقل و همچنین بدون داشتن قوانین و مقررات شفاف، منطقی و دارای ضمانت اجرای کافی نمی توان سیاستگذار یهای توسعه موفق داشت. اکنون 10 سال پس از درگذشت مرحوم دکتر عظیم هنوز هم می توان از اید ههای دوراندیشانه آن نظریه پرداز ممتاز عرصه توسعه استفاده کرد و سیاستهای توسعه ای مناسبی برای برون رفت کشور از وضعیت توسعه نیافتگی وفقر تدوین کرده و به اجرا گذارد.

 

بررسی نظریه “تضاد قومی و توسعه” میلتون ایسمن نسبت توسعه و قومیت

سالار سیف الدینی

میان قومیت به مثابه یک گفتمان و توسعه ارتباط مستقیمی وجود دارد و اصولاً بخشی از نظریه‌هایی که سعی در فهم نظری منازعات و مشکلات قومی داشته‌اند از منظر اقتصادی به موضوع نگریسته‌اند. تئوری محرومیت نسبی، استعمار داخلی و نظریه میلتون ایسمن از همین زاویه به موضوع نگاه می‌کند. وی عموماً در آثار خود مانند مقدمه ای بر تضاد قومی و چند مقاله و کتاب دیگر به تبیین این نظریه پرداخته است که یکی از راه حل‌های کاهش تضادهای قومی، توسعه اقتصادی است. ضمن آنکه تجربه جوامعی که به سوی افزایش تنش‌های قومی رفته‌اند نشان دهنده توقف توسعه است. از نظر وی قومیت علاوه بر این که مانع توسعه است ممکن است فردیت را نیز به شدت تضعف کند و مانع بروز و ظهور انتخاب‌های فردی شود.

 

ایران در این زمینه تجربه‌های متعددی دارد. برای نمونه می‌توان یکی از دلایل کمتر توسعه یافتگی منطقه کردستان در ایران را در  تضاد قومی و فرار سرمایه از منطقه جستجو کرد. در این میان می‌توان به ناامنی‌های عشیره ای و قومی که از دوران جنگ جهانی اول یعنی از دوران اسماعیل سیمیتقو تا غائله قاضی محمد و سپس درگیری‌های دهه 06 در این منطقه وجود داشته، اشاره کرد. همه این عوامل دست به دست هم دادند تا در چند بازه زمانی مشخص سرمایه‌های اجتماعی و اقتصادی منطقه را ترک کنند. البته عواملی دیگری نیز در این روند نقش داشته‌اند.

 

 

متاسفانه به دلیل کمبود ادبیات پژوهشی حوزه توسعه در کشور ما و محدود ماندن این ادبیات به آثار عده معدودی از محققین حوزه قومیت، شاهد تبیین‌های نادرست و غیرواقعی از علل و بروز منازعات قومی و راه حل‌های معطوف به آن هستیم. از همین رو منبع شناسی مجدد از نظریه‌های قومیت به ویژه آن دسته از نظریه‌ها که به تشریح موضوع با تاکید با رقابت نخبگان و توسعه می‌پردازند، ضروری به نظر می‌رسد.

تضعیف توسعه اقتصادی به جهت افزایش تضادهای قومی، از دیگر دیدگاه‌های غالب اندیشمندان علوم اجتماعی در زمینة مباحث قومیت است. بر این اساس زمانی که امکانات بیشتری برای تقسیم وجود دارد، همه بهره‌مند می‌شوند، کمبودهای مادی کمتر شده و عواملی که می‌تواند به ایجاد تضاد کمک کند نیز کاهش می‌یابد. ایسمن معتقد است که هیچ موضوع دیگری به اندازة توسعه اقتصادی به‌عنوان عامل کاهش نابرابری‌ها و تعارضات ناشی از نابرابری‌ها مورد قبول روشنفکران راست و چپ نبوده است. در آغاز این تفکر که گسترش اقتصادی، مفید یا حتی لازمة حل تضادها بود، تنها به ارتباط میان صاحبان ابزار تولید و کارگران محدود می‌شد، ولی این مفهوم به سرعت به تعداد بیشتری از تضادها بسط یافت.

ایسمن در طرح نظرات خود با تمرکز بر مفهوم ”زمینه“ بر نقش دولت تأکید کرده و ”زمینه“ را قلمرو ”دولت معاصر“ معرفی می‌کند. در تمام دنیای معاصر (با وجود اختلافاتی که در قوانین اساسی وجود دارد) ”روش حکومت“، ”مؤثر بودن دستگاه اداری“ و رابطه شهروندان و مردم با دولت، نماد اصلی تعیین کنندة ارزش‌هاست. این دولت است که قوانین دستیابی به شغل در بخش‌های مختلف غیرنظامی، نظامی، پلیس، قوة قضائیه و تشکیلات دولتی و حتی بخش خصوصی را تعیین و اعمال می‌کند. بنابراین از آنجایی که دولت قوانین را تعیین و اجرا می‌کند، ساختارهای آن محیط‌های مناسبی برای رقابت و تضاد بین گروه‌هایی است که جهت به‌دست آوردن امتیازات تلاش می‌کنند. این توجه به هویت‌های قومی به‌عنوان مبنایی برای بسیج و تعارضات سیاسی، موجب آزردگی لیبرال‌هایی می‌شود که به اصل ”فردیت“ بدون توجه به نژاد، مذهب، قومیت و وابستگی‌های دیگر برای کسب فرصت‌ها و پاداش‌ها معتقد هستند. مخالفین اصلی لیبرال‌ها، یعنی مارکسیست‌ها نیز بر این باور بودند که براساس تئوری مارکس، از بین رفتن قومیت غیرقابل اجتناب است و تعارضات گروهی تنها در شکل طبقاتی آن متبلور خواهد شد. نظریه‌هایی که در قالب تئوری نوسازی مطرح بودند نیز به کمرنگ شدن و اضمحلال تدریجی هویت‌های قومی در جریان توسعه معتقد بودند. بدین معنی که در جریان رشد و پیشرفت تکنولوژی، غیردینی شدن باورها و اعتقادات، اجبارات زندگی شهری و سرعت سیستم‌های ارتباطی، در کنار یکدیگر باعث کاهش عدم تشابهات اجتماعی خواهد شد و با زندگی در جامعه‌های مشابه، خواسته‌ها و آرزوهای مشابه شکل می‌گیرند. اما نه تنها این انتظار خوشبینانه رخ نداد، بلکه در نظر ایسمن نوسازی باعث تحریک و سیاسی شدن همبستگی قومی نیز شد.

”تعیین سهم“ توسط دولت‌های مدرن، طبق برنامه یا بدون برنامه،‌ تأثیرهای مختلفی بر جامعه‌های قومی داشته است. قوانین حاکم بر رقابت‌ها، فرصت‌ها و امتیازات، بر جامعه‌های قومی به‌طور نابرابر و گوناگونی تأثیر گذارده و در چنین شرایطی افراد درمی‌یابند که با آن‌ها نه به‌عنوان فرد، بلکه به‌عنوان اعضای یک جامعة قومی برخورد شده است و بدین ترتیب طبیعی‌ترین راه برای ارتقاء و دفاع از امنیت و امکانات اقتصادی خود را از طریق انجمن‌های قومی جست‌وجو می‌کنند. گروه‌های قومی که اعضای آن موانع یا تبعیضاتی در امتیازات و قوانین موجود احساس کنند، به آسانی توسط نخبگان سیاسی بسیج می‌شوند. بنابراین گسترش اقتصادی و دولت مدرن نه تنها قومیت را از بین نبرد، بلکه زمینه‌های جدیدی برای آن ایجاد کرده است. از همین رو ایسمن سه فرضیه را در رابطه با نقش دولت در همبستگی قومی و اثرگذاری شرایط اقتصاد ملی بر روابط بین قومی در یک واحد ملی مطرح می‌کند:

1- توسعه اقتصادی، کنترل تضاد قومی را تسهیل می‌کند.

2- رشد اقتصادی، به خصوص در کوتاه‌مدت، تضاد قومی را تشدید می‌کند.

3- رشد اقتصادی، به‌طور کلی رابطه‌ای با مدیریت تضادهای قومی ندارد.

در این تقسیم‌بندی ایسمن به تأثیر توزیع دستاوردهای اقتصادی به برجسته کردن شکایات و تعارضات قومی پرداخته و به این نتیجه رسیده است که تأثیر تقسیم پاداش‌ها و دستاوردهای اقتصادی می‌تواند به همان اندازه در میان جوامع قومی چندگانه ایجاد تضاد و تعارض کند که در میان جوامع همگن. البته ایسمن به اثرات سقوط اقتصاد بر تضادهای قومی نیز اشاره دارد و با ذکر مثال‌هایی نشان می‌دهد که برای مثال کاهش رشد اقتصادی در اوایل 0791 میلادی تمایل کانادایی‌های فرانسوی زبان به استقلال را کاهش داد؛ زیرا رشد اقتصادی، این باور را تشویق کرده بود که کبک قادر به استقلال است، ولی کاهش رشد اقتصادی کاهش این خواسته را به دنبال داشت.

به هر حال تأثیر عوامل کلان اقتصادی به شرایطی همچون شدت تنش اولیه مرزها، انتظارات روان‌شناختی، شرایط بسیج سیاسی و… مرتبط است. ایسمن همچنان‌که باور متعصبانة گروهی را که معتقدند رشد اقتصادی موجب محو تعارضات می‌شود رد می‌کند، معتقد است که رشد، هر چه قوی، قدرتمند و با دوام‌تر باشد، نتایج مثبتی برای رفتار فراقومی خواهد داشت، اما این نکته را نیز در نظر دارد که هر قدر تضاد اولیه قطبی‌تر باشد، تأثیرپذیری این روابط ستیزآمیز از شرایط خرد اقتصادی کمتر است. در این راستا تقسیم دستاوردهای رشد بین اقوام و درون آن‌ها می‌تواند یک چشم‌انداز کلی دربارة مسیر تضاد قومی، حداقل در کوتاه‌مدت ارائه کند؛ بدین طریق که تقسیمی ”منطقی“ و “مساوی” از رشد اقتصادی ممکن است بتواند به‌عنوان وسیله‌ای برای حفظ و توان بخشیدن به توافق‌های سیاسی و فرهنگی فی‌مابین عمل کند. در واقع آنچه ایسمن در این ارتباط مهم می‌پندارد، رشد اقتصادی نیست، بلکه توافق‌ها و روندهای سیاسی است. رشد اقتصادی می‌توانند توافق‌های سیاسی را تحریک یا تسریع کنند، ولی نمی‌توانند جانشین آن‌ها باشند. اما به هر حال رشد اقتصادی منطقی و پایدار به همراه تقسیم منطقی و مساوی منافع این رشد می تواند باعث حل منازعات قومی از طریق تقویت توازن و توافق های سیاسی باشد.

 

منابع:

مفاهیم بنیادین در مطالعات قومی؛ حسین گودرزی

دایره المعارف ناسیونالیسم؛ الکساندر ماتیل

منازعات قومی؛ مجتبی مقصودی

ملی گرایی؛ اسمیت و هاچینسون، ترجمه علی مرشدی زاد

مهاجرت؛ توسعه ناموزون و احساس محروميت نسبي

احسان زاهدي کيا

مقدمه:

مهاجرت يکي از بزرگترين چالش هايي است که جامعه ايران طي سه دهه گذشته با آن روبرو بوده و قراين و شواهد حاکي از پايدار ماندن آن طي يکي دو دهه آينده دارد. مهاجرت چه براي کشور مبدا و چه براي کشور مهاجر پذير غالبا داراي مزايايي است.

کشور مبدا، بخشي از نيروي کار مازادش را خارج کرده، از منابع مالي ارسالي به کشور براي خانواده و اقوام منتفع شده و در درازمدت نيروي سياسي و اجتماعي علاقه مند به خودش را در کشور مقصد ايجاد مي کند.کشور مهاجر پذير نيز کمبود نيروي کار را با نيروي آماده و پرانگيزه و داراي جسارت و قدرت خطرپذير جايگزين مي کند، از طرف ديگر هزينه چنداني براي آموزش آنها متقبل نشده و دستمزدي به مراتب کمتر از کارگران بومي خود به آنها پرداخت مي کند. اما مهاجرت علاوه بر مزايا، معايبي هم دارد و به نظر مي رسد تنها معايب مهاجرت در سطح ملي هزينه هاي بسياري به کشور ما تحميل کرده است.

مهاجريني که طي سه دهه گذشته به کشور ما وارد شده اند بيشتر اتباع افغانستان بوده اند و واقعيت آن است که با دستمزد اندک، شرايط کاري نامناسب، کار زياد و برخورد نه چندان مناسب از سوي ايرانيان روبرو بوده اند. از ديگر سو به توانايي هاي بالقوه و بالفعل آنها کمتر توجه شد و تنها در شغل هاي رده پاييني همچون ساخت و ساز از پتانسيل هاي آنها استفاده شد که اين خود باعث شد در شرايط بيکاري مزمن در ايران در عمل فرصت هاي شغلي کارگران ساده کمتر شود. از ديگر سو مهاجريني که از کشور خارج شده اند از تحصيل کرده ترين، موفق ترين و کارآفرين ترين بخش هاي جامعه ايراني بوده اند، صاحبين مهارت هايي چون پزشکي، دندانپزشکي، پرستاري، داروسازي، فيزيوتراپي، راديولوژي، برنامه نويسي متخصص شبکه، فن آوري اطلاعات و آي تي، مهندسي برق، مکانيک، راه ساختمان و نظاير آن در صدر مهاجرين به کشورهايي چون کانادا، آمريکا، استراليا و کشورهاي اروپايي قرار دارند. در اين نوشتار تلاش مي شود تا با ترکيب دو تئوري توسعه نامتوازن و احساس محروميت نسبي، ارزيابي و تبيين تئوريک مناسبي از وضعيت مهاجرت در ايران ارائه شود و در ادامه به ارائه راهکارهايي براي مهار و کنترل اين مساله اجتماعي ارائه شود.

تئوري توسعه ناموزون که نخستين بار توسط “يرواند آبراهاميان” ارائه شد، بيان مي دارد که علت اصلي يک بحران اجتماعي در توسعه ناهماهنگ ساحت هاي مختلف يک اجتماع نهفته است، بر اساس اين تئوري مي توان بحران مهاجرت در ايران را حاصل توسعه نامتوازن جامعه ايراني دانست، جامعه اي که در حوزه هايي چون آموزش، سطح سواد، فن آوري هاي ارتباطي به نسبت موفق و پيشرفته است اما در عين حال در حوزه هايي چون آزادي هاي فردي، جامعه مدني، سياست حزبي و نظاير آن دچار چالش هايي است. اين محروميت هاي ناشي از فقدان توسعه در بخش هاي ذکر شده ، عمده نيروهاي متخصص و توانمند طبقه متوسط جديد را به مهاجرت و خروج از کشور سوق مي دهد.

از سوي ديگر، گسترش فن آوري ارتباطي و انقلاب ديجيتال منجر به دسترسي اين طبقه متوسط جديد به امکان مقايسه وضعيت کشور با ديگر نقاط جهان شده و امکان جذب ايشان از سوي ساير کشورها را تقويت مي کند. ظهور اين امکان مقايسه، منجر به بروز وضعيتي تحت عنوان «احساس محروميت نسبي» شده است. تد رابرت گر از جمله نظريه پردازان اين تئوري است که معتقد اند افراد يک جامعه حتي در صورت بهبود شرايط سياسي، اجتماعي و اقتصاديشان نسبت به گذشته چنانچه ميان اين “شرايط” و “توقعات و انتظارات فعلي” فاصله اي ايجاد شود و يا بتوانند وضعيت فعلي خودشان را با موارد مشابه در ساير جوامع مقايسه کنند و اين مقايسه نشان دهنده شرايط بهتر در ساير جوامع باشد، دچار احساس محروميت نسبي مي شوند.

موارد مختلفي نظير فقدان فرصت هاي مناسب اقتصادي و شغلي، بحران موسوم به بيماري هلندي يا رکود تورمي در کشور، مسئله تحريم ها و بحران در سياست خارجي، گسترش دانشگاه ها و مراکز آموزشي بدون امکان جذب در اقتصاد کشور، معضل بيکاري و بحران مسکن و… از جمله مواردي است که طبقه متوسط را به مراتب بيش از طبقات مرفه و يا فقير جامعه تحت فشار قرار داده است. چنين به نظر مي رسد که طبقه متوسط جديد در ايران دچار احساس محروميت نسبي ناشي از توسعه نامتوازن شده است. نيروهاي اين طبقه بيمناک از فرو افتادن به گرداب فقر و يا تغيير شرايط تنها به يک نتيجه مي رسند؛ مهاجرت، به ويژه از اين رو که کشورهايي چون امريکا کانادا و استراليا با آغوش باز از ورود اين افراد به کشورشان استقبال مي کنند.

چه بايد کرد؟

خوشبختانه گام هاي اوليه در راستاي حل اين معضل اجتماعي توسط دولت فعلي برداشته شده است. تلاش براي حل بحران هسته اي و تحريم ها و برنامه ريزي نسبتا موفق در مهار رکود و تورم در کشور را مي توان در اين حوزه بسيار مهم دانست. گسترش بيشتر آزادي هاي فردي و اجتماعي و تقويت جامعه مدني از جمله تساهل و تسامح بيشتر در حوزه هاي فرهنگي و انتخاب سبک زندگي از مواردي است که مي تواند مورد توجه قرار گيرد. همچنين افزايش فرصت هاي شغلي، تاکيد بيشتر بر تخصص، افزايش رقابت پذيري در سطح جامعه و گسترش شايسته سالاري نيز از ديگر راهکارهاي کنترل و کاهش ميزان مهاجرت در کشور است.

در پايان بايد خاطر نشان کرد که شايد برخي انتخاب ها و خواسته هاي اين طبقه چندان مورد ستايش ساختار قدرت در کشور نباشد اما نبايد از ياد برد که در جهان مدرن که رقابت همه جانبه اي ميان کشورهاي جهان وجود دارد، طبقه متوسط جديد موتور توسعه کشور و يگانه نيرويي است که مي تواند کشور را در رقابت سياسي، اقتصادي و نظامي با رقباي منطقه اي ايران نظير ترکيه، عربستان سعودي و پاکستان، در موقعيت برتر قرار دهد. نخبگان سياسي تصميم گيرنده در کشور نبايد فراموش کنند که از زمان انقلاب صنعتي و ظهور نظام سرمايه-داري هرگز کشوري که طبقه متوسط قدرتمندي نداشته است نتوانسته از نظر سياسي، اقتصادي و نظامي تبديل به يک قدرت مسلط شود.

گام های پنج ساله توسعه ملی

برخی نقطه آغاز استفاده از برنامه ریزی به شیوه مدرن در ایران را تشکیل شورای برنامه ریزی در سال 1316 می دانند و عده ای دیگر شروع این پروسه را استفاده محدود حکومت پهلوی اول از تفکر برنامه ریزی در سال 1312 ؛ اما اگر توسعه را فرآیندی با ابعاد مختلف و مجموعه اهداف گوناگون بدانیم که جنبه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه را شامل می شود و برنامه توسعه را مجموعه اسنادی بر می شمرد كه در آن شرایط مطلوب در چارچوب محدودیت ها و منابع ترسیم و خط مشی ها و سیاست های مناسب برای تحقق آن مشخص می شود. نخستین برنامه مدرن توسعه  کشور در سال 1327 و تحت عنوان” برنامه هفت ساله عمرانی” تصویب شد که برای هدایت درآمدهای نفتی و با نگاهی تمرکزگرا تدوین شده بود و بعدتر به دلیل بزرگتر شدن حجم دولت و افزایش هزینه های جاری دستگاه های دولتی از مسیر خود منحرف شد.

برنامه های بعدی عمرانی نیز در نگاهی کلی سرنوشتی مشابه داشتند و عمدتا به دلیل گرایش به اقتصاد دستوری و تکیه به مدیریت متمرکز دولتی نتوانستند در چارچوب پیش بینی های انجام شده، به مدیریت منابع بپردازند و فراز و نشیب های فراوان در سیاست های پولی و بازرگانی دولت خصوصا در اواخر دهه 40 و نیمه اول دهه 50 شمسی  موفقیت زیادی برای آنها رقم نزد. نا کارآمدی، تک بعدی و اقتدارگرایانه بودن الگوهای مورد استفاده در تدوین برنامه های توسعه پیش از انقلاب و لحاظ نشدن جنبه های مختلف هنجارهای ارزشی و فرهنگی کشور و ناهماهنگی با شرایط بین المللی در کنار رشد بی سابقه درآمدهای نفتی ، علی رغم برخی موفقیت های مقطعی و تجارب ارزشمند، عملا نتیجه ای جز گرایش به سمت اقتصادی دولتی تر و مرکز محور نداشت. با وقوع انقلاب اسلامی در سال 57 و ملی شدن برخی صنایع، انحصار بانک ها در دست دولت و به دنبال آغاز 8 سال جنگ تحمیلی، نظام برنامه ریزی و توسعه تا اواخر دهه 60 ، برای مدتی بیش از یک دهه ، فرصتی برای عرض اندام نیافت. با پایان رسمی جنگ در سال 1367 و ضرورت بازسازی اقتصاد آسیب دیده کشور، بهبود وضع معیشتی مردم، اولین برنامه پنج ساله توسعه کشور از سری پنجگانه این برنامه ها، در سال 1368 آغاز شد و به اجرا درآمد. از این چهار برنامه، برنامه پنجم هنوز روی میز است اما پرونده چهار برنامه، یکی پس از دیگری مختومه شده است. در ادامه نوشتار حاضر نگاهی داریم به کلیات، اهداف و محورهای برنامه اول تا چهارم. محتوای این گزارش بر اساس تحلیل ها و آثار منتشر شده در سالهای اخیر جمع آوری شده است.

 

برنامه توسعه پنجساله اول (1368-1372)

برنامه پنجساله اول توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در دوره 1372 – 1368 ، با انتخاب راهبرد «آزادسازی اقتصادی » آغاز شد. هدف اصلی این برنامه آن بود كه با سرمایه گذاری دولت در زمینه بازسازی خسار تهای جنگ تحمیلی و بهره برداری حداكثری از ظرفی تهای موجود، روندهای منفی اقتصادی حاكم را به نفع ایجاد رشد اقتصادی در كشور تغییر دهد و بستر تداوم رشد در آینده را فراهم کند. از این رو، برنامه اول توسعه به «برنامه سازندگی » شهرت یافت كه مركز ثقل برنامه بود.

همانگونه که ذکر شد، جه تگیری اصلی برنامه اول توسعه، آزادسازی اقتصادی و بازسازی زیربناهای خسارت دیده ناشی از جنگ تحمیلی بود. در این راستا رشد اقتصادی از اساس یترین نیازهای توسعه ملی به شمار آمد و سیاستهای اقتصادی برای افزایش تولید در دستور كار قرار گرفت. مه مترین اهداف و سیاس تهای برنامه اول توسعه را م یتوان ب ه این صورت خلاصه کرد:

اهداف اصلی برنامه اول توسعه

1- ایجاد تحرك در سرمای هگذاری، اشتغال مولد، رشد اقتصادی با تأكید بر كاهش وابستگی و خودكفایی محصولات استراتژیك كشاورزی و مهار تورم.

2- كاهش نرخ رشد جمعیت و كاهش نرخ مرگ ومیر، افزایش نرخ باسوادی و پوشش تحصیلی.

3- تلاش به منظور تأمین عدالت اجتماعی اسلامی.

4- گسترش كمی و ارتقای كیفی فرهنگ عمومی با توجه خاص به نسل جوان.

5- بازسازی و نوسازی و تجهیز بنیه دفاعی و ظرفیت های تولیدی و زیربنایی خسارت دیده.

6- اصلاح سازمان و مدیریت اجرایی و قضایی كشور.

7- سازماندهی فضایی و توزیع جغرافیایی جمعیت و فعالیتها متناسب با مزیتهای نسبی هر منطقه به استثنای مواردی كه ملاحظات سیاسی و نظامی ایجاب می کند.

مهم ترین سیاست های برنامه اول توسعه

1 – تقویت پول ملی و كنترل تورم از طریق كاهش كسری بودجه.

2- كاهش هزینه های دولت از طریق جلب مشاركت مردم در ایجاد و اداره مؤسس ههای آموزشی و درمانی.

3- تغییر سیستم سهمیه بندی كالاهای اساسی به نحوی كه یارانه آنها متوجه افراد كم درآمد شود.

4- تغییر سیاست نرخگذاری كالاها و خدمات به طوری که قیمت های تعادلی منابع اقتصادی به وجود آید.

5- شكستن انحصار دولتی تجارت خارجی در برخی موارد طبق قانون برنامه اول.

6- حذف تشكل های انحصاری در تولید و توزیع كالا.

7- حمایت از شركت های تعاونی تولیدی و تشكیل آنها در زمان معین كه قادر به رقابت باشند.

عملكرد برنامه اول

عملكرد برنامه اول توسعه نشان می دهد كه با شروع برنامه، رشد اقتصادی چشمگیر بود اما در سا لهای آخر برنامه روند رشد اقتصاد، نزولی شد. رشد اقتصادی كه در سال 1370 حدود 1/ 10 درصد بود در سال 1372 به 9/ 4 درصد رسید. این امر نشا ندهنده آن است كه این برنامه نتوانست رشدی مستمر و پایدار را در اقتصاد شكل دهد و رشد اقتصادی تحت تأثیر تحولات خارج از كنترل برنامه قرار گرفت. از رویدادهای مهم این دوره افزایش موقت درآمدهای نفتی كشور ناشی از اشغال نظامی كویت، تزریق سریع وامهای خارجی در اقتصاد ملی و به تبع آن، به وجود آمدن بحران سررسید بدهی ها بود. علاوه بر این، برنامه در طول اجرا، دستخوش تغییر و تحول شد. ازجمله این تجدید نظرها می توان به: عدم بهره گیری از ظرفیت های موجود، اولویت دادن به استراتژی تشویق صادرات، سیاست تك نرخی كردن ارز و آزاد گذاشتن قیمت آن و خصوصی سازی سریع اشاره کرد. متوسط سالانه رشد اقتصادی در طول برنامه، حدود 4/ 7 درصد بود. هر چند افزایش رشد اقتصادی، به خصوص در مقایسه با سالهای قبل از برنامه دستاورد مثبت برنامه محسوب می شود اما در مقایسه با رشد هدف گذاری شده در برنامه، پایینتر بود كه حاكی از عدم تحقق صددرصد اهداف برنامه است. در برنامه اول توسعه به طور متوسط در هر سال 384 هزار فرصت های شغلی جدید ایجاد شد كه حاكی از تحقق 97 درصدی هدف برنامه بود.

برنامه اول در دستیابی به هدف كاهش نرخ بیكاری موفق بود به طوری كه در پایان برنامه، نرخ بیكاری به 5/ 11 درصد كاهش پیدا كرد. در برنامه مقرر شده بود كه سرمایه گذاری توسط بخش غیردولتی با نرخ رشد متوسط سالانه 2/ 12 درصد افزایش یابد كه بیشتر از رشد در نظر گرفته شده برای بخش دولتی بود. در عمل، رشد متوسط سالانه سرمایه گذاری توسط بخش دولتی بیشتر از بخش غیردولتی بود. بنابراین، می توان گفت كه رویكرد برنامه مبنی بر افزایش نقش بخش خصوصی در اقتصاد موفقیت آمیز نبود. عملكرد رشد نقدینگی در این برنامه بیشتر از هدف مورد نظر ( 2/ 8 درصد در سال) بود. متوسط رشد سالانه نقدینگی در برنامه اول 25/1 درصد بود. براساس اطلاعات جدول، متوسط رشد سالانه تورم در طول برنامه اول 9/ 18 درصد بوده كه 5/ 4 درصد بیش از میزان هدف گذاری شده برنامه است.

برنامه اول توسعه در زمینه های اجتماعی دستاوردهای مهمی داشت. كه از آن جمله می توان كاهش نرخ رشد جمعیت (از 5/ 3 درصد به حدود 2 درصد)، كاهش نرخ مرگ و میر، افزایش نرخ باسوادی و افزایش پوشش تحصیلی را نام برد. به طور كلی برنامه اول توسعه در ایجاد بسترهای قانونی متناسب با سیاست های راهبردی اعلام شده خود، موفق عمل نکرد به طوری كه استراتژی خصوصی سازی و سیاست های آزادسازی ارز و تجارت خارجی به طور كارآ به مرحله اجرا در نیامد و به دلیل مشكلات به وجود آمده، موجب تورم قیمت ها در یكی، دو سال آخر برنامه اول شد كه سیر صعودی آن تا اوایل برنامه دوم نیز ادامه یافت.

 

برنامه پنجساله دوم توسعه (1374-1378)

استراتژی اصلی برنامه دوم توسعه تثبیت دستاوردهای برنامه اول توسعه، ایجاد ثبات در روندهای اقتصادی كشور و كاهش بار سنگین تحولات اقتصادی بر جامعه بود. این برنامه از جهت ساختار و ماهیت تفاوتی با برنامه اول نداشت و مبتنی بر آزادسازی اقتصادی و خصوصی سازی بود. برنامه دوم نیز رشد و توسعه اقتصادی را از اصلی ترین اهداف خود می دانست و تأكید خاصی بر پایداری آن داشت. «برنامه ثبات اقتصادی » عنوان دیگر برنامه دوم توسعه بوده است. مهم ترین سیاست ها و اهداف كلان برنامه دوم توسعه به شرح زیر است:

اهداف كلان برنامه دوم توسعه

1- تلاش برای تحقق عدالت اجتماعی.

2- رشد فضایل براساس اخلاق اسلامی و ارتقای فرهنگ عمومی.

3- تلاش به منظور حاكمیت كامل قانون و حفظ امنیت مردم و ترویج فرهنگ احترام به قانون، نظم اجتماعی و وجدان كاری.

4- هدایت جوانان و نوجوانان در عرصه های گوناگون و مشاركت آنها در حوز ههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی.

5- رعایت اصول حكمت، عزت و مصلحت كشور در سیاست خارجی.

6- تقویت بنیه دفاعی كشور.

7- رشد و توسعه پایدار با محوریت بخش كشاورزی.

8- افزایش بهره وری، حفظ محیط زیست و استفاده بهینه از منابع كشور.

9- تلاش به منظور كاهش وابستگی اقتصاد به درآمدهای نفت و توسعه صادرات غیرنفتی.

مهم ترین سیاست های برنامه دوم توسعه

1- تشویق صادرات با توجه به مزیت های نسبی كشور و ایجاد رقابت با دنیای خارج به منظور توسعه كمی و كیفی فناوری داخلی.

2- تكمیل و توسعه بازارهای پول، سرمایه، كار و خدمات.

3- كارآیی سیاست مالی از طریق بررسی و تدوین نظام برنامه ریزی و بودجه بندی كشور و افزایش سهم درآمدهای مالیاتی در تأمین بودجه، ایجاد تعادل منطقی بین درآمد و هزینه ها، واگذاری امور به مردم و كاهش تشكیلات دولت در طول برنامه و فعالیت های اعمال تصدی دولت.

4- كنترل جمعیت از طریق افزایش سطح آگاهی افراد و انجام طرح های آماری به منظور اطلاع از تحولات جمعیتی و بازار كار كشور.

5- ایجاد اشتغال از طریق تقویت شبكه جمع آوری و پردازش اطلاعات بازار كار، توسعه و حمایت از صنایع كوچك، صنایع تبدیلی و…

6- اصلاح سیستم قیمت گذاری.

یادآوری می شود، اهداف كلان برنامه یادشده كه حاوی هدف های كمی می شد، اغلب دربرگیرنده شاخصهای اقتصادی بود.

 عملكرد برنامه دوم توسعه 

برنامه دوم توسعه در شرایطی آغاز شد كه با بهره برداری از ظرفیت های بدون استفاده موجود در سالهای برنامه اول، هرگونه تغییر در روندهای اقتصادی مستلزم سرمایه گذاری در زمینه های جدید اقتصادی بود. بروز بحران بدهی های ارزی در اوایل برنامه یادشده و لزوم صرفه جویی در مصارف ارزی، عدم ثبات در سیاست های پولی و مالی و ارزی، كاهش قیمت نفت از مقدار پیشبینی شده در سال 1376 و کاهش شدیدتر آن در سال 1377 ، خشكسالی در اكثر استانهای كشور و تحولات سیاسی در داخل كشور باعث شد تا دستیابی به اهداف پیشبینی شده در برنامه با مشكلاتی همراه شود. به عبارت دیگر، در اجرای برنامه دوم تغییر جهت اساسی از استراتژیهای اعلام شده روی داد. كنترل ارز، فشار بده یهای خارجی، افزایش نرخ تورم و افزایش انتظارات تورمی و فشار تقاضا برای خرید كالا و ارز باعث شد تا مجموعه ای از ساز و كارهای كنترل اقتصادی شامل سیستم ارز چندنرخی، برقراری مجدد كنترل قیمتها، كنترل واردات و اعمال سیاست انقباض پولی به وجود آید.

عملكرد برنامه دوم توسعه نشان می دهد، میانگین رشد تولید ناخالص داخلی 2/ 3 درصد در سال بود كه با هدف برنامه مبنی بر رشد اقتصادی 1/ 5 درصدی، فاصله داشت. با توجه به اینكه سرمایه گذاری توسط بخش غیردولتی در برنامه دوم با رشد متوسط سالانه 7/ 13 درصد افزایش یافت، می توان گفت كه نقش بخش خصوصی در اقتصاد در مقایسه با برنامه اول، بیشتر بود. عملكرد برنامه دوم توسعه از لحاظ ایجاد فرصت های شغلی و نرخ بیكاری مطابق با اهداف تعیین شده، نبود به طوری كه طبق اهداف برنامه دوم توسعه، باید نرخ بیكاری به 6/ 12 درصد كاهش می یافت در حالی كه عملكرد آن 1/ 13 درصد را نشان می دهد. ضمن اینكه اشتغال جدید ایجاد شده در سال های برنامه دوم حدود 263 هزار نفر بود كه باید طبق هدف برنامه ای آن 404 هزار اشتغال جدید ایجاد می شد. در حوزه پولی و تورم نیز اهداف برنامه محقق نشد به طوری که متوسط عملكرد نرخ رشد نقدینگی در سالهای برنامه دوم توسعه برابر با 5/ 25 درصد بود در حالی که براساس هدف پیشبینی شده آن باید 5/ 12 درصد می شد. همچنین متوسط عملكرد نرخ تورم در طول برنامه دوم حدود 6/ 25 درصد بود كه از رقم هدف برنام های آن حدود 2/ 13 واحد درصد بیشتر بوده است.

 

برنامه پنجساله سوم توسعه (1379-1383)

مشکلات ساختاری برنامه اول و دوم توسعه ، نگاه اجتماعی به مسایل اقتصادی در داخل و سیاست تنش زدایی در روابط بین الملل و بهبود روابط در اوپك و ارایه طرح ساماندهی اقتصاد در سال 1377 ، منجر به شکل گیری سرمشق اصلاح ساختار اقتصادی با رویکرد داخلی در برنامه سوم توسعه شد. از این رو، مهم ترین ویژگی برنامه سوم توسعه، سعی در فراهم ساختن الزام های تحقق یك توسعه پایدار بود. براساس این، برنامه سوم با راهبرد اصلاحات اقتصادی مبتنی بر رویكرد « توسعه اقتصاد رقابتی » از طریق حركت به سمت آزادسازی اقتصادی همراه با شکل گیری نظام جامع تأمین اجتماعی و اصلاحات قانونی و نهادی و لغو انحصارات برای فراهم شدن زمینه های مشاركت بخش خصوصی و کاهش تصد یگری دولت طراحی و تدوین شد. از این رو، برنامه سوم توسعه به «برنامه اصلاح ساختاری » نیز مشهور بود كه این موضوع، نقطه اتكا و مركزی برنامه سوم به شمار می آمد.

جهت گیری اصلی این برنامه، اصلاحات ساختاری و نهادی به منظور آزاد سازی و خصوصی سازی بود. اصلاح محیط كسب و كار، مقررات زدایی از فرآیند سرمایه گذاری، تقویت قدرت رقابت پذیری از طریق حركت به سمت آزادسازی نظام قیمت ها و تعیین قیمت بر مبنای ساز وكار بازار به عنوان ابزار تخصیص بهینه منابع، از راهبردهای این برنامه محسوب می شد. یكسان سازی نرخ ارز، آزاد سازی تجارت و حذف موانع غیرتعرفه ای، تخصیص رقابتی منابع بانكی، تأسیس بانك توسط بخش غیردولتی، تشكیل حساب ذخیره ارزی و حذف یارانه انرژی از مقوله های اصلاح نظام قیمت ها به شمار می آمد كه در برنامه سوم توسعه بر آنها تأكید شده بود.

جهتگیری های برنامه سوم توسعه 

به طور كلی مهم ترین جهتگیری های برنامه سوم توسعه شامل موارد زیر بود:

1- اصلاحات ساختاری و نهادی در بخش عمومی برای افزایش كارآیی دولت و بالا بردن بهره وری منابع ملی.

2- بازنگری و تنظیم سیاس تهای مالی، پولی، ارزی، تجاری، اشتغال و تولید به همراه گسترش نظام تأمین اجتماعی با تأكید بر هدفمند كردن سیاست های حمایتی.

3- افزایش اشتغال مولد.

4- خصوصی سازی و کاهش تصدیگری دولت.

5- كاهش وابستگی به درآمدهای حاصل از صدور نفت خام.

6- لغو انحصارات شامل انحصار توزیع قند و شكر و انحصار دخانیات.

7- ایجاد جهش در صادرات غیرنفتی.

8- حذف موانع غیرتعرفه ای.

9- تفکیک حوزه های سیاستگذاری از تصدیگری.

10- استفاده مناسب از توان ساخت داخل و تقویت پیمانكاران و مشاوران داخلی.

11- تشكیل نهاد های حامی سرمایه گذاری خطر پذیر.

12- اصلاح قانون مالیاتهای مستقیم و چگونگی برقراری و وصول عوارض.

13- تمركززدایی از ساختار اداری و اقتصادی.

14- رشد ارزشهای انسانی، ارتقای ظرفیتهای معنوی جامعه و تقویت باورهای دینی به منظور توسعه فرهنگی كشور.

15- تأمین حقوق و آزادیهای مشروع و قانونی همه شهروندان و ایجاد و تقویت فضای مطمئن و قانونمند برای تمام فعالیتها.

عملكرد برنامه سوم توسعه

خط مشی های یادشده در قسمت پیشین از سال 1379 اجرایی و در این راستا، اقدام ها و اصلاحاتی آغاز شد كه از جمله این اصلاحات می توان به: اصلاح نرخ ارز و اجرای سیاست یكسان سازی نرخ ارز، جایگزینی تدریجی تعرفه به جای موانع غیرتعرف های و فراهم آوردن شرایط برای كاهش تعرفه ها، تأسیس بانك های خصوصی داخلی و بانك های خارجی در مناطق آزاد به همراه تقویت بازار بورس (راه اندازی بور سهای منطقه ای و کالا) و نظام مالی غیربانكی به منظور انحصارزدایی از شبكه بانكی و تأمین اطمینان بیشتر برای سرمایه گذاری، تصویب و اجرای قانون سرمایه گذاری خارجی، قانون جدید مالیاتها، قانون تجمیع عوارض، حذف پیمان سپاری برای صدور كالا، خصوصی سازی بانكها، ایجاد بیمه خصوصی و ایجاد حساب ذخیره ارزی اشاره كرد كه برای تحكیم بنیانهای تولید و سرمایه گذاری بود. با توجه به توضیحات یاد شده، از مهم ترین سیاستهای اجرا شده در برنامه سوم توسعه ایجاد حساب ذخیره ارزی و یكسان سازی نرخ ارز بود. ایجاد حساب ذخیره ارزی حاصل از صادرات نفت خام به نوعی اصلاح ساختار بودجه به منظور كنترل نوسانهای درآمد نفتی و ایجاد منابع سرمایه گذاری به ویژه برای بخش خصوصی به شمار می آمد. یكسان سازی نرخ ارز با توجه به اینكه نرخ ارز در بودجه های سالانه برای برآوردهای ریالی در نظر گرفته می شود، بودجه سالانه را تحت تأثیر قرار می دهد. حاصل تلاشهای انجام شده در طول برنامه سوم، دستیابی به متوسط رشد اقتصادی سالانه 1/ 6 درصدی و رشد سرمایه گذاری 7/ 10 درصدی بوده كه بیشتر از اهداف برنامه است. عملكرد بازار كار در برنامه سوم توسعه نسبت به برنامه دوم توسعه در وضعیت بهتری قرار داشت به طوری که نزدیك به 76 درصد فرصتهای شغلی جدید تحقق یافت و نرخ بیكاری در پایان برنامه به كمتر از میزان هدف گذاری شده، رسید. به طور كلی این برنامه نسبت به برنامه های دیگر موفق تر عمل کرد و منجر به بهبود شرایط عمومی کسب و کار شد. متوسط رشد سالانه تورم در برنامه سوم 9/ 15 درصد هدف گذاری شده بود كه با توجه به عملكرد 14/1 درصدی آن، می توان گفت كه این برنامه در دستیابی به این هدف موفق بوده است. برنامه سوم توسعه نیز در برخی اهداف خود ناکام بود که می توان به روند كند خصوصی سازی، ادامه پرداخت یارانه های سنگین به بخش انرژی و تولید كشور، موفق نبودن در زمینه مقررات زدایی و لغو انحصارات و رواج بازار قاچاق و بازار غیررسمی اشاره کرد.

برنامه پنجساله چهارم توسعه (1384-1388)

مهم ترین ویژگی برنامه چهارم توسعه تهیه و تصویب آن در چارچوب سند چشم انداز بیست ساله و پس از ابلاغ سیاستهای کلی برنامه توسط رهبر معظم انقلاب اسلامی است. هدف از این نوع برنامه ریزی، نگاه فعال و آینده ساز به مسایل بود كه لازمه این نوع نگاه، حرکت بر پایه مدیریت چشم انداز است. در چارچوب چشم انداز، برنامه ریزی ها و حرکت های فردی و اجتماعی در راستای آینده سازی جهت گیری می شوند. در این چارچوب، تمام قلمروهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و زیست محیطی به صورت یک کلیت مطرح است. همچنین تحولات صورت گرفته در نظم جهانی به خصوص در عرصه اقتصاد و مطرح شدن مباحثی مانند همگرایی سیاست ها، جهانی شدن تولید، نظام جدید تقسیم كار بین المللی، بهره مندی از علوم و فناوری پیشرفته، دگرگونی در قلمروی فعالیت دولت، الزامها و قانونمندی های مهم در نظم جدید جهانی، موجب شد در برنامه چهارم توسعه علاوه بر تأكید بر ادامه سیاست های اصلاح ساختاری برنامه سوم توسعه، پایه های جدیدی برای تغییر در روند توسعه كشور پیشبینی شود.

محورهای اصلی برنامه چهارم توسعه

همانگونه كه ذکر شد، برنامه چهارم توسعه در قالب سند چشم انداز كشور در افق 1404 و با جه تگیری كلی رشد مستمر و پرشتاب اقتصادی تدوین شد. برنامه چهارم توسعه با توجه به موضوع اصلی آن به «برنامه توسعه پایدار با رویكرد جهانی » نیز مشهور است. قابل ذکر است، پس از ابلاغ سند یادشده، سیاست های كلی برنامه چهارم توسعه به منظور تدوین برنامه چهارم توسعه توسط رهبر انقلاب اسلامی تأیید و ابلاغ شد. سیاست های كلی برنامه چهارم توسعه در چهار حوزه: 1- امور فرهنگی، علمی و فناوری، 2- امور اجتماعی، سیاسی، دفاعی و امنیتی، 3- امور مربوط به مناسبات سیاسی و روابط خارجی و -4 امور اقتصادی تدوین و ابلاغ شد. مضامین و محورهای اصلی برنامه چهارم توسعه به شرح زیر است:

1- بسترسازی برای رشد سریع اقتصادی.

2- تعامل فعال با اقتصاد جهانی.

3- رقابت پذیری اقتصادی.

4- توسعه مبتنی بر دانایی.

5- حفظ محیط زیست.

6- آمایش سرزمین و توازن منطقه ای.

7- ارتقای سلامت و بهبود كیفیت زندگی.

8- ارتقای امنیت انسانی و عدالت اجتماعی.

9- توسعه فرهنگی.

10- امنیت ملی.

11- توسعه امور قضایی.

12- نوسازی دولت و ارتقای اثربخشی حاكمیت.

لازم به یادآوری است كه در برنامه چهارم توسعه به لحاظ پوشش جغرافیایی در سطوح ملی، بخشی و استانی به تبیین اهداف پرداخته شده است.

عملکرد برنامه چهارم توسعه

مقایسه عملکرد و اهداف پیشبینی شده در برنامه چهارم نشان می دهد که میانگین رشد سالانه اقتصادی در سه سال اول برنامه چهارم، حدود 7/ 6 درصد بوده که از متوسط رشد سالانه موردنظر برنامه برای این سه سال، یعنی حدود 4/ 7 درصد، کمتر است. متوسط رشد سالانه سرمایه گذاری نیز طی دوره یادشده حدود 6 درصد بوده است. بررسی سه شاخص مهم دیگر، اشتغال جدید، نرخ بیكاری و نرخ تورم نشان می دهد كه طبق هدف برنامه چهارم توسعه، نرخ بیكاری باید در پایان سال سوم به 1/ 10 درصد كاهش می یافت، در صورتی كه عملكرد آن 7/ 12 درصد شده است. عملكرد اشتغال جدید در سه سال اول برنامه یادشده به طور متوسط 725 هزار نفر در سال بوده است كه باید طبق اهداف برنامه متناظر آن به 848 هزار نفر بالغ می شد. نرخ تورم از 4/ 10 درصد در سال 1384 به 18/4 درصد در سال 1386 افزایش یافته است.

برنامه پنج ساله پنجم توسعه (1390-1395)

قانون برنامه پنجم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، در 15 دیماه 1389 به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید و اجرای آن با ابلاغ در سال 1390 رسما آغاز شد. بر اساس زمان بندی اجرای این برنامه قرار است در سال 1395 به پایان برسد. تحولات دولت و روی کار آمدن دولت یازدهم با توجه به تفاوت های عمیق سیاست ها و نگاه کلان آن در حوزه های مختلف اجتماعی ، فرهنگی  اقتصادی با دولت های نهم و دهم تردیدهایی درباره شیوه ادامه این برنامه ایجاد کرده است که به هر حال قضاوت درباره کلیات و اجرای آن به گذشت زمان و فرصتی بهتر نیازمند است.

منابع:

این گزارش بر اساس منابع و مقالات مختلف موجود در اینترنت جمع آوری و تنظیم شده است که بخشی از منابع مورد استناد این مطالب عبارتند از:

1- بانك مركزی جمهوری اسلامی ایران، گزارش اقتصادی و ترازنامه، سالهای مختلف.

2- بانك مركزی جمهوری اسلامی ایران، نماگرهای اقتصادی. شماره 54 .

3- سازمان مدیریت و برنامه ریزی كشور، سند چشم انداز جمهوری اسلامی ایران در افق 1404 هجری شمسی، آذر 1382 .

4- سازمان برنامه و بودجه، قانون برنامه اول توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران.

5- سازمان برنامه و بودجه ، قانون برنامه دوم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران.

6- سازمان برنامه و بودجه، قانون برنامه سوم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران.

7- سازمان مدیریت و برنام هریزی كشور، قانون برنامه چهارم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران.

8- سازمان مدیریت و برنامه ریزی كشور، مبانی نظری و مستندات برنامه چهارم توسعه، جلد اول و دوم، تابستان 1383.

9- معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی رییس جمهوری، گزارش اقتصادی و نظارت بر عملكرد برنامه، سالهای مختلف.

10- سازمان مدیریت و برنام هریزی كشور، گزارش ربع قرن عملكرد نظام جمهوری اسلامی ایران.

11- وزارت نیرو، ترازنامه انرژی، سا لهای مختلف.

12- مركز آمار ایران، سرشماری عمومی نفوس و مسكن، سا لهای 1375 و 1385 .

13- معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی رییس جمهوری. دفتر برنامه ریزی و مدیریت اقتصاد كلان، گزارش برنامه ریزی برای برنامه پنجم توسعه.

14- مستندات برنامه دوم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، جلد اول، نظام برنامه ریزی و تركیب گروه های كاری، انتشارات سازمان برنامه و بودجه، سال 1372.

15- مستندات برنامه سوم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، جلد اول، نظام برنامه ریزی برنامه سوم، انتشارات سازمان برنامه و بودجه،سال 1377 .

16- مستندات برنامه سوم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، جلد چهارم، گزارش عملكرد چهار سال اول برنامه دوم، انتشارات سازمان برنامه وبودجه، مرداد 1378.

17- راهكارهای اجرایی قانون برنامه سوم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، سازمان مدیریت و برنام هریزی كشور.

18- مركز پژوه شهای مجلس شورای اسلامی، دفتر مطالعات برنامه و بودجه، تحول برنامه ریزی در ایران و چند كشور منتخب، آبان 1387 .

19- دفتر برنامه ریزی و مدیریت اقتصاد كلان، تصویر كلان برنامه های توسعه، فروردین 1

 

مسأله افزايش جمعيت در کشورهاي توسعه نيافته

 همراه با پيشرفتهاي علم، سطح بهداشت مردم بالا ميرود و در نتيجه از مرگ و مير بيجا و غيرطبيعي جلوگيري ميشود و ازدياد نفوس با شتاب پيش ميرود و با ازدياد نفوس و حفظ وضع در رژيمهاي عقب افتاده موجبات بحران غذايي فراهم ميشود و براي رفع بحران معمولاً يکي از دو راه در نظر گرفته شده است اول: جلوگيري از ازدياد نفوس، با اين دليل که کثرت نفوس مانع از توسعه فرهنگ و تعميم بيکاري و … است.

 

دوم: ايجاد رفورمهاي اجتماعي حاد و غير حاد که با اجراي آن نه فقط نيازي بجلوگيري از تناسل نيست بلکه بقول تيبورمند در کتاب دنيايي ممکن صفحه 16 «آنچه را تا بحال براي رشد اقتصادي مانعي تلقي ميشد ميتوان به يک ارزش اقتصاد مبدل کرد … و بعبارت ديگر …. عوض آنکه نيروي انساني فراوان مانعي در برابر ترقي اقتصادي سريع باشد، آن را به يک ابزار شتاب اقتصادي تبديل کرد …

 

انتقال افزايش جمعيت به کشورهاي توسعه نيافته

يکي از حقايق مهم عبارت از اين است که اکنون جمعيت در کشورهاي فقيرتر با سرعت بيشتري نسبت به کشورهاي غني در حال افزايش است. و اين آهنگ مربوط به دوران جديد يعني زماني در حدود سال 1920 است. قبل از جنگ اول جهاني سريعترين حال بدست آمده از لحاظ تعداد مربوط به ملل پيشرفته يعني کشورهايي از لحاظ اقتصادي توسعه يافته و سطح زندگي بالاتري داشتند، بود. روي اين اصل جمعيت اروپاي شمال غربي، اروپا و ماراءبحار، با سرعت بيشتري نسبت به باقيمانده جمعيت جهاني بارور بودند و در کمي بيش از دو و نيم قرن اين سرعت در بخش اروپائي جهان تقريباً دو برابر شده بود، يعني از حدود 18 در سال 1650 تقريباً به 35 در سال 1920 رسيد بعد از سال 1920 کشورهاي توسعه نيافته (که کاملاً از نظر نژاد و فرهنگ غير اروپايي هستند) رشد سريعتري را ارائه مينمايند و اين رشد در حال تسريع است. اگر ما اين نتيجه بدست آمده در کشورهاي توسعه نيافته را در مقام قياس با نتيجه حاصله در کشورهاي توسعه يافته قرار دهيم نتايج زيرين پديدار ميشود.

از سال 1920 تا سال 1930 مناطق توسعه نيافته هنوز داراي ميزان مرگ و مير زيادي بودند که در واقع پيشرفتشان را در ميزان مواليد خنثي ميکرد. از طرف ديگر از سال 1940 تا 1950 ملل صنعتي درگير يک جنگ جهاني شدند که ميزان متوفياتشان را افزايش و تعداد مهاجرين دريافتي را کاهش داد و حال آنکه کشورهاي غير صنعتي در اين دوران ميزان مرگ و ميرشان با سرعت زياد پايين آمد و ميزان باروري زيادشان همچنان ادامه پيدا کرد. در دهه ششم (1960-1950) کشورهاي صنعتي افزايش يکنواخت در ميزان مرگ و مير را، بهبود بخشيدند و بشکل بسيار مناسبي سطح عالي باروري را تاحد قبل از جنگ ازسر گرفتند و از کشورهاي داراي اقتصاد هم مهاجريني دريافت داشتند. در آتيه بسيار نزديک انتظار ميزان توالد در کشورهاي صنعتي به کندي بگرايد در حاليکه در بين ملل ديگر بالا بودن ميزان توليد مثل و کاهش مرگ و مير مورد انتظار است.

اين مسئله که کشورهاي فقيرتر سرعت افزايش جمعيتشان تقريباً دو برابر سرعت کشورهاي غني تر است يکي از غم انگيزترين حالات وضع دموگرافي معاصر است، زيرا آنها هستند که کمترين احتياجي به اين امر ندارند. باضافه استعداد پذيرش تعداد تورمي موجودات بشري در آنها نيست و هم اکنون تعدادي از اين کشورها به نسبت فوق العاده داراي تراکم جمعيتاند. در بين مناطق توسعه نيافته اين حداقل شانسي است که آمريکاي لاتين که روي هم رفته داراي جميت کمتر و فقر کمتري از مناطق آسيا و آفريقا است سريعترين رقم افزايش جمعيت را ارائه ميدهد. اما در هر قاره توسعه نيافته انسان ميبيند و متوجه ميشود که کشورهاي بي نهايت فقير ضمن تلاش خود گوش بزنگ و نگران سير دائماً در حال صعود نفوس بشري بيشتري ميباشند.

علت رشد سريع جمعيت چيست؟

در بيان رشد جمعيت معاصر ما با دو سؤال روبرو هستيم، چرا جمعيت جهاني به طور کلي با آهنگي سريع افزايش، يافته است؟ و چرا سريعترين ميزان رشد از ملل پيشرفته به ملل در حال توسعه انتقال پيدا کرده است؟

با توجه به نتايج آماري دقيق روشن ميشود موج عظيم رشد جمعيت در دو قرن اخير مربوط بکاهش در ميزان مرگ و ميراست نه در افزايش ميزان مواليد. روي هم رفته در جهان به طور مداوم ميل ميزان مواليد رو به پايين بوده اما مانند ميزان متوفيات به طور سريع يا پيوسته و به مقدار زياد کاهش پيدا نکرده است.

تعداد در حال افزايش، فقر، توسعه اقتصادي

چنانچه بخواهيم دقيق شويم، معني توسعه اقتصادي تنها افزايش در مجموع در آمد ملي نيست. بلکه معني آن افزايش در درآمد سرانه است. اين کار مستلزم اين است که مقدار سرمايه براي توليد سريعتر ازافزايش نيروي کار اضافه شود و به عبارت ديگر مقدار سرمايه گذاري بايستي کافي باشد. با جمعيتي ثابت براي حصول يک دهم درصد در آمد سرانه مقدار سرمايه گذاري مورد احتياج برابر با 3 تا 5 درصد درآمد ملي است، پس بار رشد جمعيتي برابر با 3% در سال مقدار سرمايه گذاري مورد لزوم 12 تا 20 درصد درآمد ملي خواهد بود اما بايد دانست که يک کشور فقير سرمايه گذاري تا ميزان 10% درآمد ملي را هم در امر توسعه اقتصادي بي نهايت مشکل ميبيند. با توجه به اينکه اکثر کشورهاي توسعه نيافته در حال حاضر ميزان رشد جمعيتي بين 2 تا 5/3 درصد دارند به خوبي ميتوانيم بفهميم که آنها با مقيد بودن در چهارچوب آيين و سنن به شکلي خطرناک انجام توسعه صحيح اقتصادي را براي خود غير ممکن ساختهاند.

راه حلهاي پيشنهادي

نتايج اقتصادي، اجتماعي که به آنها اشاره شد سر و صداي زيادي به پا کرده و بحثهاي موافق و مخالفي را موجب گرديده است و روي اين اصل يک موافقت جهاني در مورد مسئله اي به نام «مخالفت جمعيت» وجود ندارد. لکن از طرف آنهايي که معتقد به وجود چنين مشکلي ميباشند با علاقمندي کافي بحثي آشکار در اين باره و در مورد وسائل پيشنهادي براي حل آن برپا باشد و سرانجام باين نتيجه رسيدند که تنها سه نوع راه حل دموگرافيک ممکن الاجرا وجود دارد يکي افزايش ميزان مرگ و مير، ديگري کاهش در ميزان مواليد و سومي مهاجرت. آنچه روشن به نظر مي‌رسد اگر ما در فکر تمام جهان باشيم مهاجرت نخواهد توانست راه حلي براي رفع اين مشکل باشد.

1- تغيير در ميزان مرگ و مير

عملاً هيچکس تمايل ديدن افزايش ميزان مرگ را ندارد و يک چنين افزايشي به عنوان يک سياست نبايستي پذيرفته شود. در گذشته مرگ به عنوان عامل کنترل جمعيت فراوان بکار برده شده است بعضي اوقات با کشتن افراد مسن و يا ساير افراد فاقد صلاحيت ولي اکثراً از طريق نسل کشي اين کنترل تحقق مييافته است. به هرحال در عقايد معاصر زنده نگهداشتن انسان داراي ارزش عاليست؛ سياست فنا کردن زندگي به طور عمد آنچنان تحريم و تقبيح شده است که محکوميت مرگ براي شريرترين جنايات در بعضي از کشورهاي غيرقانوني شده است و در همه جا به آن با نظر بدبينانه اي مينگرند. در واقع خصيصه حاکم تمدن جديد در حفظ زندگي انسان همانطور که ديدهايم عامل عمده در ايجاد افزايش افسانه اي جمعيت در دوران اخير بوده است.

2- کاهش ميزان موليد

در کشورهاي صنعتي در اثر يک دوره طولاني تنزل در ميزان مواليد، ميزان افزايش جمعيت بمقدار وسيع کاهش يافته است براي نمونه در چهار کشور شمال غربي اروپا حد متوسط ميزان افزايش طبيعي زياد است. در اولين نيم قرن (1849-1800) ميزان افزايش طبيعي جمعيت به وسيله بالا بودن ميزان مرگ پايين نگاه داشته شده است و حال آنکه در آخرين دوره مورد نظر (1949-1900) ميزان مواليد سريعتر از ميزان مرگ سقوط کرده است. اين کاهش در اصل بيشتر از خود داري از بچه دار شدن و سقط جنين بوجود آمده تا عزيمت هميشگي و يا تعويق در زناشويي.

بنابراين به طور طبيعي اين فکر پيش آمده است که ميزان مواليد در کشورهاي صنعتي بيشتر کاهش خواهد يافت (آنها به جايي ميرسند که روي هم رفته ميزان مرگ و مير به حداقل رسيده و جمعيت هم افزايش نمييابد) و ميزان مواليد در کشورهاي توسعه نيافته نيز بايستي به طور موثري کاهش يابد (بخصوص که کشورهاي ذکر شده اخير وصول به يک کاهش خيره کننده در متوفيات را آغاز کردهاند.

مهاجرت جهاني به عنوان يک راه حل

ظاهراً به علت اينکه مهاجرت يک موضوع تحريم اخلاقي آنچنان که مواليد در بعضي محافل هست، نيست غالب اوقات به عنوان راه حل بهتري نسبت به مسائل جمعيتي ارائه ميشود. واضح است که اگر کسي به طور کلي روي جمعيت جهاني فکر بکند مهاجرت کلي را در مورد حل مشکل عرضه نخواهد کرد، ولي مهاجرت ميتواند در بعضي موارد بهترين کمک موضعي باشد من باب مثال پرتوريکو در هنگام جنگ جهاني دوم، ايرلند بعد از قحطي سال 1840، نروژ، سوئد وسويس در اواخر قرن نوزدهم بدين وسيله توانستند به طور اساسي از تراکم جمعيت خلاصي يابند.

اما يک چنين آسودگي و رهايي ملي هميشه موقتي خواهد بود مگر کاهش در ميزان مواليد همراه باشد. مثلاً چين ميليونها مهاجر به سرتاسر جهان فرستاد و هند نيز همين کار را کرد بدون اينکه افزايش جمعيت آنها کم شود زيرا شکاف حاصله در اثر اين مهاجرتها به زودي وسيله افزايش سريع و مداوم مواليد پر ميشود. آنچه در واقع به نظر ميرسد که مهاجرت در بسياري موارد انجام ميدهد به تعويق انداختن کاهش ميزان مواليد است. ولي اينکار بي نهايت گران تمام ميشود. زيرا مهاجرين که عمدتاً در سنين جواني کار ميباشند و به هزينه کشور فرستنده تعليم و تربيت يافتهاند، کشور خود را از نيروي کار خود محروم مي‌کنند.

البته اين زيان تا اندازه اي اما معمولاً نه به اندازه کافي با دريافت وجوه ارسالي آنها جبران ميشد. ما بعضي اوقات مردم تعليم يافته تر و ماهر ترند که کشور را ترک مي گويند در اين صورت است که کشور اعزام کننده از منابع انساني خود که بخاطر آنها متحمل هزينه بسيار شده است محروم ميشود.

توسعه اقتصادي به عنوان راه حل

عده اي معتقدند که با يک رژيم اجتماعي مناسب ممکن است با هر ميزان افزايش جمعيتي روبرو گرديد و اين اقتصاد است که بايستي با جمعيت هم آهنگ شود نه بالعکس. اين گفتار به کرات منعکس شده است، براي مثال در سال 1959 اسقفهاي کاتوليک ايالات متحده بيانيه منتشر کردند که در آن چنين اعلام شده بود:«کاتوليکهاي ايالات متحده در نظر ندارند که سنگيني مسئله جمعيت را نديده گرفته و يا حداقل بحساب آورند، بلکه آنها با دلسوزي و اشتياق تمام مراجعه مناسب به نقش کشاورزي جديد در امر توليد مواد غذايي را تذکر ميدهند. اعلام خطر کنندگان «انفجار جمعيت» نظريه افزايش محصول در هر (آکر) را براي مقابله با غذاي مورد تقاضاي يک جمعيت در حال افزايش در مرکز توجه خاص قرار نمي‌دهند … به نظر نميرسد هرگز براي آنها روشن شده باشد که در يک شرايط سخت در جائيکه ما جمعيت بيشتري از مقدار غذاي موجود داريم، جواب منطقي چنين است که در ميزان جمعيت کاهشي ندهيد بلکه ذخاير غذايي را که تقريباً داراي ظرفيتي نامحدود است افزايش دهيد.»

در بدو امر اين اظهارات قابل قبول و منطقي به نظر ميرسد. اما اجازه بدهيد مجدداً سئوال کنيم که اين مشکل چيست؟

ظاهراً اين مشکل فقر است يعني يک سطح زندگي پايين حال اگر تنها راه حل مورد نظر توسعه اقتصادي است آنوقت ما به کرات بايستي سؤال کنيم که توسعه اقتصادي چيست؟ توسعه اقتصادي بالا رفتن سطح زندگي است و آن تلاش در راه دور شدن ازفقر است.

سوالي که هنوز باقي است اين است که چطور بايد به توسعه اقتصادي رسيد (يعني از فقر خلاص شد) آنچه متخصصين علم آمار و اقتصاد پيشنهاد ميکنند اين است که همراه با اقدامات اقتصادي مخصوص از قبيل استفاده از قرضههاي بين المللي و صرفه جويي هاي ملي براي سرمايه گذاري در زمينه کارخانجات، راهها، مؤسسات تحقيقاتي، طرحهاي آّبياري، برنامههاي بهداشت عمومي و غيره بايستي نسبت به پايين آوردن ميزان مواليد توجه لازم مبذول شود و بدين ترتيب از فشار مدارس و سرويسها ضروري ديگر براي اطفال نيز خلاصي بعمل آيد به عبارت ديگر اين اقدامات دموگرافي بمنظور کمک به توسعه اقتصادي پيشنهاد شده است نه براي جانشين شدن آنها.

تصوريکه در مورد توسعه اقتصادي در بيان اسقفهاي کاتوليک به نظر ميرسد محدود به کشاورزي و نظريه قديمي «ذخيره غذايي» ميشود. حقيقت اين است که مردم جهان تنها به خوردن راضي نبوده و نيستند. آنها تعليم و تربيت، تفريح، آزادي، تأمين موقعيت اجتماعي، حقوق ملي و صدها چيز اضافي ديگر بيشتر از آنچه ميخورند و ميپوشند ميخواهند. بعبارت ديگر آنها توسعه اقتصادي واقعي به معناي کالا و خدمات سرانه بيشتر ميخواهند نه کالا و خدماتي تنها براي تأمين غذاي جمعيت.

علم به مثابه راه حل:

اين تصور که علم ميتواند در مورد هر افزايش جمعيتي راه حمايت در پيش گيرد هم اکنون قابل تعمق است آنچه بايد اضافه شود اين است که اين عقيده به طور معمول عقيده کساني است که به امر «ذخيره غذايي» فکر ميکنند و بخاطر همين مسئله دلائلشان مخالف عقيده عمومي است. اگر اين موضوع مورد قبول باشد که علم بايد هميشه جمعيت بيشتري را حمايت کند در آن صورت بايد ديد اين علم چگونه بايد به روز شود. مسأله اين است که علم به وسيله مردمي که داراي حداقل معيشت باشند نه ادامه مييابد و نه پيشرفت ميکند. بلکه علم به وسيله مردمي به پيش ميرود که براي تعليم و تربيت و مهارت صنعتي مورد احتياج و حمايت از مؤسسات تحقيقاتي و همچنين تأمين بودجه کتابخانهها و شريان علمي و تأمين بودجه کارهاي بزرگ علمي و آکادميک وسائلي داشته باشند و تنها در اين صورت ممکن است يک جمعيت کاملاً انبوه جهاني در سطحي بسيار عالي (نه در سطح زندگي معمول و معيشت حداقل) مورد حمايت قرار بگيرد.

بازنشر شده از:

– نشريه ايران اکونوميست، سال 1344 ، صفحه 44-35

ترجمه شده از اثر Kingsly Davis 1961 با همین نام

توسعه ایران در دام توهم ثروت، اهمیت و نخبگی

خسرو نور محمدی، پژوهشگر توسعه اقتصادی

پس از پایان جنگ جهانی دوم و کودتای 28 مرداد، ایران که به دلیل موقعیت ژئوپلتیک برای آمریکا اهمیت خاصی پیدا کرده بود مورد توجه ویژه این کشور قرار گرفت. در پی آن ارتباطات ایران و آمریکا گسترش یافت. ایران در کمربند امنیتی آمریکا به دور شوروی قرار داشت و لذا امکان نفوذ آ نها و یا وقوع انقلاب کمونیستی در ایران می رفت. لذا آمریکای یها در جهت منافع خود سعی کردند برای رفع این مشکل راهی بیابند. کشورهای توسعه یافته از جمله آمریکا در کارهایشان بر اساس یک تئوری حرکت می کنند تئوری قالب آن زمان در آمریکا نظریه مراحل رشد روستو بود که می گفت انقلابهای اجتماعی ناشی از فقر است و اگر در کشوری رفاه باشد، انقلاب به وقوع نخواهد پیوست.

آمریکایی ها به قصد جلوگیری از انقلاب یا انقلاب کمونیستی در ایران به توسعه ایران اندیشیدند. کارشناسان آمریکایی برنامه توسعه را در ایران پیش بردند و چهارچوب جدید برنام ههای توسعه را از برنامه  دوم عمرانی قبل از انقلاب پی ریزی کردند. اگرچه آمریکای یها برنامه ریزی در ایران را عمدتاً با اصول درست و باهدف توسعه ایران، و از سوی دیگر به دلیل حفظ منافع خود پیش بردند، ولی به دلیل عدم  مشارکت مردم در این برنام هها، برنامه توسعه در ایران شکل وارداتی پیدا کرد و هیچ گاه به بدنه اجتماعی ایران پیوند نخورد. به بیان روشن تر آمریکایی ها دو راه برای توسعه ایران در پیش داشتند:

  1. توسعه سرمایه محور با تاکید بر سرمای هگذاری و رو شهای تکنیکی
  2. توسعه اندیشه محور و هم هجانبه با تاکید بر جنبه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی

شواهد نشان می دهد که آمریکایی ها نتوانستند برنامه ریزی در ایران را با مشارکت مردم پیش ببرند لذا تنها گزینه اول را انتخاب کردند. در این رابطه گروه دوم هاروارد که برای برنامه ریزی توسعه به ایران آمده بودند در گزارش خود اظهار می کنند: “ما در برنامه ریزی ایران با همکاران ایرانی درگیر بودیم. آنها مدام تاکید می کردند که باید تحولات اجتماعی در ایران صورت بگیرد و ما معتقد بودیم که این درست نیست و ما با همان تحولات فنی که صورت می دهیم، می توانیم ایران را به توسعه برسانیم.” البته وی می نویسد که ما بعد متوجه شدیم که همکاران ایرانی ما درست می گفتند.

در روش سرمایه محور، مردم هر روز شاهد تحولات عمده ای مانند جاده، پالایشگاه، بهداشت، بندر و غیره در ایران بودند ولی نمی توانستند با آنها ارتباطی برقرار کنند و شاید عمدتاً مصرف کننده آن شدند. برنامه ریزی در ایران به پشتوانه سرمایه پولی و تکنیک های برنامه ریزی پیشرفت و مردم حاشیه نشین برنامه ریزی در ایران شدند و برنامه ریزی نیز در ایران به پشتوانه سرمایه پولی و تکنیک ها جلو رفت. برنامه های ماهیتی توسعه تبدیل شد به ساختن جاده، بیمارستان، پالایشگاه، مدرسه و غیره و بدون جهت با توسعه ایران. البته رشد اقتصادی بالای 10 درصد برنام ههای سوم و چهارم عمرانی همراه با تورم های نزدیک صفر درصد و سپس افزایش ناگهانی و شدید قیمت جهانی نفت باعث شد ذهنیتی توهمی در بین مسئولان حکومت و برخی مردم به وجود آید که نتایج حاصله اقتصادی ناشی از تدبیر حکومت بوده و به راحتی قابل تداوم و حتی تسریع است بطوریکه سریع و تنها طی چند برنامه می توان به ژاپن رسید. در همین زمان بحث دروازه های تمدن مطرح شد. اکنون بعضی از محققان توسعه یکی از موانع اجتماعی توسعه یافتگی ایران را این توهم ناشی از تأثیرات فنی برنامه ریزی و پول نفت می دانند.

پس از پایان جنگ جهانی دوم، جامعه ایران دچار بحران و آشوب سیاسی شده بود، بحرانهای اجتماعی وجود داشت، و بسیاری بر اثر بیماری جان دادند. ایران آن زمان جامعه ای بود که تقریباً امیدی به آینده نداشت. این وضعیت بحرانی و بی ثبات تا کودتای 28 مرداد ادامه داشت. پس از کودتای 28 مرداد، ایران به لحاظ ژئوپلتیک اهمیتی راهبردی برای آمریکا پیدا می کند و این اهمیت باعث می شود که آمریکا ایران را جزیره ثبات بنامند. آمریکایی ها به پشتوانه برنامه ریزی توسعه، پول نفت و رژیم شاه تلاش داشتند ایران توسعه پیدا کند ولی از آنجا که با جامعه ایران آشنا نبودند، نمی توانستند با بخش عمده ای از مردم، متخصصین و روحانیت ارتباط برقرار کنند. به همین سبب خواستند با یک سری کارهای تکنیکی و نهادسازی کار را پیش ببرند.

به عبارتی حلقه مفقوده این زمان مشارکت اجتماعی بود. بنابراین علیرغم اینکه ایران در برنامه های سوم و چهارم نرخ های رشد مطرحی با تورم های بسیار پایین در جهان دارد و این برای کشوری که تا چند سال پیش از بی ثباتی و فقر شدید رنج می برده، یک افتخار است. امّا بعد از آن می بینیم که خارجی ها مانند کره جنوبی، پاکستان و … می آیند و خواهش می کنند که شما دستاوردهایتان را به ما آموزش بدهید. از آن طرف دستاوردهای برنامه کمکم ظاهر می شود. پول نفت هم اگرچه کم است ولی به توسعه کشور کمک می کند. اتفاق دیگری که در این زمان می افتد این است که از یک طرف کارگرهای فیلیپینی و کره ای در ایران کار می کنند و از طرف دیگر ژاپنی ها و آلمانی ها که در جهان مطرح بودند در کنار آمریکایی ها داشتند برای کشور کار می کردند. نتیجه این شد که این توهم برای مردم پیش می آمد که تمامی ملل دنیا دارند برای ایرانی ها کار می کنند. این مسئله در آن زمان تأثیرات اجتماعی و سیاسی بسیار منفی باقی گذاشت. این وضعیت مانند این است که یک آدمی ثروت بادآورده ای داشته باشد و کار و مهارتی بلد نباشد، شاید خیلی هم نتواند روابط اجتماعی مناسبی برقرار کند و دچارضعف های فراوانی باشد امّا همین آدم به پشتوانه پول می تواند خانه و ماشین مناسب بخرد، کارخانه ای احداث کند که 200 – 300 نفر برایش کار کنند. ممکن است امر به این آدم مشتبه شود که این ها متعلق به اوست ولی واقعاً این وضعیت ناشی از پول و تکنیک است. جامعه ایران هم دچار همین اشتباه شد که می بینیم کم کم در رفتار شاه، اطرافیان، بخش عمده ای از متخصصین و مردم خودش را نشان داد. بسیاری نتوانستند این واقعیت را به درستی ببیند که این تحولات عمدتاً به پشتوانه خارجی انجام می شود، بومی و درونی و پایدار نیست.

به طور مثال آمریکایی ها برای پیشرفت برنامه توسعه در ایران بانک توسعه صنعت و معدن را به شکل درست و کارآمدی ایجاد کردند. ایجاد بانک صنعت و معدن از این بابت بود که در ایران صنعت وجود نداشت و از آن طرف هم کسانی که بتوانند پروژه های صنعتی را ارزیابی کنند وجود نداشتند. این بانک که یک نهادسازی درست بود به قدری خوب عمل کرد که تا سال 51 تقریباً این بانک در اجرای تمام پروژه های صنعتی کشور نقش داشت. از آنجا که در جامعه ایران صنعت سود نداشت برای توسعه صنعت تفاوت سود بخش خدمات با بخش صنعت را حساب کرده بودند و به همان اندازه به این بانک سوبسید می دادند. به هر حال این کارخانجات شکل گرفت. پروژ ههای صنعتی بزرگ، جاده ها، سدها و کارخانجات ساخته شد ولی بسیاری به اشتباه، مظاهر برنامه ریزی ایران از جمله کارخانجات و بانک صنعت و معدن را نگاه می کردند و فکر می کردند ما این ها را ایجاد کرده ایم, درحالیکه اینطور نبود. نه بانک صنعت و معدن و نه ایرانی ها این کار را نکردند بلکه پشتوانه خارجی بود که داشت این کار را به صورت تکنیکی پیش می برد، به هر حال این کار تداوم نداشت و با جامعه ایران عجین نشد.

این دستاوردهای به ظاهر صنعتی باعث شد تا در ایران توهمی ایجاد شود که البته در ذهن شاه و اطرافیانش خیلی قوی تر بود ولی در بین مردم عادی و جامعه هم بود و آن پارادایم هنوز هم ماندگار است. در جامعه شناسی گفته می شود هر پدیده ای که در بخش قابل توجهی مثلا 40 درصد مردم یک جامعه ایجاد شده و جا بی افتد به سادگی از جامعه بیرون نمی رود. این توهم قدرت یا کارایی در جامعه ایران به وجود آمد و با افزایش قیمت نفت در سال 1352 و پیدایش درآمد سرشار نفتی و ثروت ، توهم دیگری به نام توهم ثروت هم به آن افزوده شد. جامعه ای که تا پیش از این دچار فقر و نابسامانی اقتصادی-اجتماعی بود حالا آن قدر پول داشت که بسیار بیشتر از نیازهایش بود. این جامعه اکنون مشکلی داشت به نام چگونگی خرج ثروت رو به افزایش خود. سرعت ایجاد این ثروت حتی از سرعت ایجاد صنعت هم پیشی گرفت. از همین رو به سمت کالای وارداتی رفت و آن قدر کالا وارد کرده بود که بنادر کشور اجازه واردات این کالاها را نمی داد و آن داستان معروف ماندن 6ماهه کشتی ها در بنادر ایران برای اینکه فرصت تخلیه پیدا کنند، پیش آمد. برای رساندن این کالاها به شهرها، جاده های کشور پر از تریلی هایی بود که پشت سر هم از بنادر به سمت مرکز کشور می آمد با اینکه جاده های کشور ظرفیت نداشت ولی حکومت آن قدر پول داشت که می خواست همچنان کالا وارد کند. در واقع بعد از برنامه پنجم که درآمد نفت بالا رفت مردم می دیدند که این عواید دارد نصیبشان می شود و می توانند به راحتی محصولاتی خریداری کنند که تا چند سال پیش در ذهنشان هم نبود و اصلا نیازی به آن احساس نمی کردند. از نظر اقتصادی ما با یک خیز وارد مرحله پنجم تئوری روستو یعنی مرحله مصرف انبوه شده بودیم. برای درک بهتر وضعیت باید دانست که حتی بسیاری از کشورهای صنعتی آن زمان در چنین وضعیتی از نظر مصرف قرار نداشتند. بخش عمده مردم تا پیش از سا لهای حدود 1355 اساساً نیازی به یخچال، تلویزیون، ضبط ، پلوپز جاروبرقی و … را حس نمی کردند. ولی حکومت محصول را وارد کشور می کرد و به صورت قسطی و با قیمت ارزان به مردم می داد. این موضوع حتی در کشورهای اروپایی هم به این شکل نبود که محصول را را در خانه مردم دهند و بگویند هر موقع دوست داشتی و دلت خواست پولش را پرداخت کنید. در این حالت کشور وارد مرحله مصرف انبوه می شود که همین امر باعث بروز عوارضی برای جامعه ایران شد.

در واقع با اینکه کشور برای مصرف پول هایش به واردات گسترده روی آورده بود ولی حکومت آن قدر پول داشت که صنایع کشورهای خارجی را می خرید. پالایشگاه های نفت آفریقای جنوبی، سهام شرکت خودروسازی بنز و یا سهام شرکت معروف و مطرح کروپ آلمان را می خرد امّا باز هم پول اضافه ای دارد لذا حکومت شروع به وام دادن به کشورهای دیگر از جمله کشورهای صنعتی مانند فرانسه و … کرد. در واقع ایران در آن زمان آن قدر پول داشت که هم واردات کرد، هم صنعت ساخت و هم سهام صنایع کشورهای دیگر را خرید. این قدر این پول زیاد بود که در آخر ایران به کشورهای غربی گفت ما نمی دانیم این پول را چکار کنیم. نم یخواهید وام بگیرید؟ کشوری که تا چند سال پیش از آن مشکل داشت حالا به وضعیتی رسیده بود که میلیونها دلار پول اضافی داشت. این امر باعث بروز این توهم شد که این وضعیت برای همیشه و به همین صورت باقی می ماند و کشور همیشه پولدار خواهد بود. در واقع اتفاقاتی که بعد از آن رخ داد به این حس دامن زد. از جمله این اتفاقات این بود که شاه در جلسات شورای اقتصاد دخالت کرد و گفت پروژه هایی که من می گویم را باید در کشور اجرا کنید. در این رابطه، شاه 21 پروژه پیشنهاد کرد که همان 7 پروژه اول از کل پیش بین یهای درآمدی ارزی بیشتر هزینه داشت. اینکه شاه آمد و در شورای اقتصاد و اقتصاد دخالت کرد به دلیل توهم ثروت بی پایان و عدم درک ماهیت برنامه ریزی بود. در آن زمان برنامه ریزی در داشتن پول و ساختن کارخانه، بیمارستان، صنعت و … دیده می شود نه ماهیت برنامه ریزی. جامعه ایران ماهیت برنامه ریزی توسعه را که ساختن جامعه ای جدید مبتنی بر علم، فن و حفظ حرمت تکتک انسان ها است را درک نکرده بود. این توهم باعث شد این تصور به وجود آید که این شاه است که چنین کرده است. شاه تصور می کرد که او این کار را کرده و در مقابل مردم هم شاید فکر می کردند پول آ نها و حق و تلاش خودشان بوده است. ولی واقعیت این بود که عوامل اصلی موفقیت برنامه ریزی در ایران منافع، حضور و دانش خارجی ها بود و ما ایرانیان مشارکت محدودی در درک برنامه ریزی توسعه، تحقیق روی آن و درونی کردن آن داشتیم. شاید این مطلب که هنوز بعد از دهه ها، تعریف مشترکی از برنامه توسعه نداریم و برنامه های ما به اهداف خود نمی رسند ناشی از همین مطلب باشد. ولی تصورات و حدس و گمانها همچنان بر ما حاکم است.

در واقع توهم قدرت، کارایی ، ثروت، باهوش تر بودن از سایر ملل و توهم اهمیت به دلیل موقعیت ژئوپلتیک و پیروزی سریع انقلاب اسلامی امروزه جزو موانع توسعه یافتگی اجتماعی-فرهنگی ایران محسوب می شود. بعضی معتقدند پیروزی سریع انقلاب مردم ایران باعث شد که ایران برای مدت طولانی در صدر اخبار جهان قرار گیرد. این پیروزی در کنار توهمات قبلی باعث این شد که ایرانیان جایگاه خاصی برای خود در دنیا قائل باشند. اگر به رفتار روزمره خودمان نگاه کنیم این را درک می کنیم. ما تقریباً هیچ قوم و کشوری را در هیچ حوزه ای از خودمان برتر نمی بینیم. شاید برخی مواقع معتقد باشیم آن هایی که پیشرفت کرده اند به دلیل کارهای تکنیکی پیشرفت کرده اند و ما نیز می توانیم خیلی سریع باهمت و جدیت به آ نها برسیم و اصلا کار سختی نیست. این موضوع حتی در حوزه های سیاسی ما هم دیده می شود. ما در ایران برای هیچ کشور دیگری در اطراف خودمان محلی از اعراب قائل نیستیم. حضور خارجی ها در بنیان گذاری برنامه ریزی توسعه در ایران، درک ظاهری و غیر ماهیتی ما از توسعه، باعث شده تا در ایران یک دوگانگی در برخورد با برنامه ریزی توسعه و دستاوردهای آن ایجاد شود:

  1. تمایل شدید فرهنگی به استفاده از دستاوردهای مادی و فیزیکی جهان صنعتی: جامعه ایران از یک طرف به شدت و با افراط به دنبال دستیابی و استفاده از دستاوردهای فیزیکی توسعه مانند ساختمان، راه، هواپیما، موبایل، تلویزیون، انرژی های نو، سلول های بنیادی، و … دستاوردهای مادی جهان غرب است. اگر یک روز به اخبار سیاسی و علمی تلویزیون نگاه کنیم این مسئله به سادگی قابل تشخیص است. ما (دولت و مردم) در نشان دادن کارخانجات، تولیدات آ نها و حتی آخرین محصولات فناور یهای جهان و استفاده از آن ها با افتخار یاد می کنیم.
  2. عدم شناخت و پرهیز در استفاده از دستاوردهای معنوی و غیرمادی جهان صنعتی: در مقابل دچار نوعی گریز از دستاوردهای غیرمادی مانند دموکراسی، مراکز تحقیقاتی،کارایی، استفاده از انسانهای جوامع صنعتی و … شده ایم. محصولات آ نها را قبول داریم ولی شاید خودشان را کمتر. بذر اصلی برنامه ریزی توسعه را نمی شناسیم و هنوز فکر می کنیم به روش آزمون و خطا می توانیم توسعه بیابیم. این مسئله اجتماعی نیاز به بررسی دارد. حقیقت این است که جامعه ما تحقیقات و متعاقب آن شناخت کافی از برنامه ریزی توسعه و دستاوردهای آن را ندارد. ما باید از ابتدای برنامه های توسعه با تحقیق، شناخت کامل و تفصیلی نسبت به ماهیت و ابعاد کمی و کیفی برنامه ها پیدا می کردیم. از همین روست که یکی از شاخص های کشورهای توسعه یافته، مراکز تحقیقاتی فعال و کارآمد است تا  جامعه را نسبت به شناخت و عوارض پدیده ها آگاه کنند. اگرچه در برنامه ریزی ایران عامل خارجی به عنوان بنیان گذار انحراف برنامه ریزی مطرح است ولی در جریان پذیرش و تداوم عدم شناخت برنامه ریزی در ایران صرفاً باید خودمان را مقصر بدانیم که چرا تحقیقات کافی نکرده ایم. چرا مسئله را به درستی نشناخته ایم؟ چرا برنامه ریزی توسعه را از جنبه های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مطالعه نکرده ایم؟ و چرا بعد از 70 سال هنوز توسعه نیافته ایم و حتی مفاهیم مشترک ملی و علمی درباره بدیهیات توسعه که بخش اعظم جهان به آن واقف اند، را نیافته ایم؟

در واقع فرایند توسعه فرایندی است بلندمدت، به شدت اجتماعی و مردمی و به شدت علمی. به عبارت روشنتر توسعه دو محور دارد؛ علم و فن و انسان باوری. به عبارت دیگر جامعه قدیمی اروپا جامعه توسعه نیافته ای بود که سیستمهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن بر اساس فرمان و سنت حرکت می کرد و تحولات جدید توانست این دو محور را با محورهای جدید جایگزین کند. لذا هر جامع های توسعه نیافته تلقی می شود مگر آنکه این دو را (فرمان و سنت) با عقل گرایی، تدبیر و علم جایگزین کند. طبیعی است که جایگزین این دو محور، نهادها، سازمانها و همه سیستم را تغییر می دهد چرا که اینها فونداسیون، زیربنا و اصل تمدن جدید هستند. این بنای جدید را توسعه یا تمدن صنعتی می نامند. توجه شود که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نوعی فرمان مدنظر است ولی این فرمان بشری نیست بلکه فرمان الهی مدنظر است که با مفهوم فوق نباید اشتباه گرفته شود. اگرچه در نگاه های مختلف به ابعاد گوناگون به تمدن صنعتی یا توسعه تعابیر مختلفی نیز ارائه می شود ولی باید توجه داشت این دو محوریت آنچنان تأثیرات عمیقی بر جوامع توسعه یافته در ابعاد مختلف گذاشته اند که بسیاری را به اشتباه انداخته اند که گاهی به جای درک مبانی و کلیت این تحولات به ابعاد خاص و یا دستاوردها و نتایج توسعه توجه می شود. ما نیز چون در ایران مطالعات وسیع، طولانی مدت و مداوم توسط مراکز تحقیقات بنیادی و کاربردی کشور نداشته ایم در تعریف توسعه دچار تشتت شده ایم. کشورهایی مثل ما متأسفانه دچار این مشکل بوده اند که به جای درک ماهیت و ریشه توسعه عمدتاً فرایند توسعه را فرایندی مکانیکی دیده اند. تصور کرده اند چون کشورهای توسعه یافته کارخانه، دانشگاه، مدرسه، خیابان،ساختمان جدید، اتومبیل، راه آهن، فرودگاه، نیروی برق و … دارند، اگر این اجزا را کنار هم قرار دهند توسعه حاصل خواهد شد. مشکل اصلی فرایند توسعه ایران این است که مسئله را اشتباه دیده ایم. به عبارت دیگر، عینکی که روی چشم داریم مسئله را درست نشان نمی دهد. این عینک همان نگرش ذهنی ما ایرانی ها به مسئله توسعه است، مفهومی که در ادبیات به عنوان پارادایم” از آن نام می برند. به عبارت دیگر، ما مجموعه ای از نگرشهای ذهنی در باب توسعه داریم و از دریچه این مجموعه به واقعیت بیرون نگاه می کنیم. بنابراین، اولین نکته اساسی که باید در فرایند توسعه ایران فهمیده شود، این است که ما هنوز بذر، اساس و بنیانی را که ایجادکننده توسعه باشد، نیافته ایم.

مثالی می زنم، آن چه در فرآیند توسعه ما پیش آمده شبیه به این است که کسی در جایی درختی را می بیند، به هر دلیل، از درخت خوشش می آید و تمایل پیدا می کند که نمونه این درخت را در حیاط خانه خود داشته باشد، اما این شخص آن قدر مسحور مظاهر این درخت م یشود که فراموش می کند، درخت یک شی مکانیکی نیست، بلکه یک موجود زنده است. به هر حال، این شخص با دقت به مطالعه ظواهر درخت می پردازد که مثلاً چند متر ارتفاع دارد، تنه درخت چه شکلی است و … پس از این مطالعات برای کاشتن این درخت در حیاط خانه خود، با زحمت زیاد به دنبال این می رود که تنه مشابه تنه این رخت را در جایی پیدا کند، شاخ و برگ مشابه این درخت را در جایی بیابد، …شخص مورد بحث همه این اجزا را پیدا می کند و به خانه خود می برد و به هم می چسباند و نهایتاً می بیند که تصویری از درخت به دست آمده، امّا خود درخت در حیاط او نیست. این امری طبیعی است. در مثال ما فرض شده که درخت هم مثل یک اتومبیل است که اگر قطعات مجزای آن را پیدا کردید و روی هم سوار کردید، اتومبیل تولید می شود. درحالی که درخت یک موجود زنده است، نمی شود آن را همانند اتومبیل دانست. لذا شخصی که درخت و اتومبیل را یکسان ببیند، ممکن است صاحب اتومبیل شود ولی هیچ گاه صاحب درخت نمی شود. یک کشور برای رسیدن به توسعه باید بتواند از ظرفیت انسانها استفاده کرده و به همین سبب نیاز به مشارکت اجتماعی مردم دارد. اگر در جامعه ای باور فرهنگی این نباشد که علم راه حل مشکلاتش است، آن جامعه نمی تواند توسعه پیدا کند. پس اگر به این گونه نگاه کنید که توسعه در اساس بیشتر بحثی فرهنگی- اجتماعی تلقی می شود تا بحثی فیزیکی، اقتصادی و سرمایه ای یا اینکه تنها در ساختار سیاسی خاصی صورت می گیرد، توسعه به شدت امری سیاسی محسوب می شود، امّا واقعیت این است که توسعه یک پازل است که اجزای مختلفی دارد و نمی توان این اجزا را جدا از هم دید. فرایند توسعه فرایندی است که بخشی از آن کمی و بخشی کیفی است. صرفاً با داشتن سرمایه و پول نمی توان به توسعه دست یافت. تجربه شصت سال اخیر ایران نشان داده که توسعه صرفاً با خرج کردن پول به دست نمی آید و برای دست یافتن به توسعه باید نگاه را تغییر داد و همانند بسیاری از کشورهای دیگر دنیا به فرایند توسعه به شکل علمی نگاه کرد. اگر نگاه علمی ما به توسعه تغییر نیابد همان طور که همه ما می بینیم دستاوردهای اجتماعی و فرهنگی قبلی ما ضعیف تر می شود و آنگاه جامعه ای غیرقابل زندگی سالم خواهیم داشت. پس باید همه برای این شناخت و عمل اجتماعی تلاش کنیم.