تصوير عدم توسعه يافتگي مناطق قومي در گفتگو با احسان هوشمند؛ ضرورت پرکردن شکاف انتظارات توسعه اي و واقعيات

احسان هوشمند، جامعه شناس و پژوهشگر مسائل قومي  تاکنون آثار زيادي درخصوص تاريخ معاصر کردستان منتشر کرده است. با وي درباره چرايي تصوير عدم توسعه نيافتگي مناطق قومي و ريشه هاي حرکت قوم گرايانه در کردستان به گفت و گو نشستيم.

اجتماع و توسعه :عمده دلايل اجتماعي- اقتصادي حرکتهاي قوم گرايانه در منطقه کردستان و ساير حوزههاي قومي کشور را چگونه ارزيابي ميکنيد؟ به نظر شما ريشه هاي آن چيست؟

در حوزههايي همچون بررسي مسائل در مناطق مرزي؛ معمولاً بايد به تفکيک دو موضوع از هم توجه کرد. يک موضوع قومي و يکي مذهبي. به دليل تحولات چند سده گذشته امروزه مرزهاي سياسي ايران با مرزهاي فرهنگي منطبق نيست. به عبارت ديگر بخشهايي از حوزه تمدن کهن ايراني، از دوره صفويه تا دوره قاجار از جمله منطقه قفقاز، منطقه آسياي ميانه، منطقه بلوچستان از ايران تجزيه شد. در واقع بين مرزهاي واقعي تمدني و مرزهاي سياسي و سرزميني ما با مرزهاي فرهنگي و تمدني و تاريخي ايران به تدريج شکاف ايجاد شد و اين بر مناسبات سياسي و فرهنگي درون جامعه ايران و نظام سياسي بي تأثير نبوده است. پس نکته اول ناهمگوني مرزهاي سياسي با مرزهاي فرهنگي است.

 

نکته مهمتري که بايد مطرح شود اين است که در دوره صفويه مذهب شيعه بهعنوان مذهب رسمي کشور، حاکم ميشود و در دوره مشروطه هم در اصل يکم متمم قانون اساسي مشروطه به صورت قانوني مذهب رسمي ميشود. در دوره شاه اسماعيل تلاش ميشود تمام مردم ايران شيعه شوند، در همين زمان بخشهايي از حوزه کردي که بيش از 25 عمارت کردنشين در منطقه غرب و شمال غرب ايران آن روزگار بودند، مقاومت ميکنند و به دولت عثماني ميپيوندند. اين امر در دورههاي بعد بر ناهمگوني مرزهاي سياسي و فرهنگي کشور تأثير گذار است، البته اين را هم بايد اضافه کرد که اين تحول فقط در حوزه کردي اتفاق نيفتاده، بلکه در حوزه بلوچستان، قفقاز و حوزههاي ديگر هم رخ داده است.

در اين ميان به تدريج در آن بخشهايي که از ايران جدا شده بودند و در قالب امپراتوري عثماني، قفقاز، آسياي ميانه، پاکستان و قبل از آن در هندوستان تحت سيطره بريتانيا قرار داشتند، با سست شدن پايههاي اقتدار دولتهاي حاکم، يکسري جنبشهاي سياسي شکل گرفت که بر هويتهاي محلي مردم آن سرزمينها تاکيد ميکرد. همانطور که ميبينيم زماني که امپراتوري عثماني فرو ميپاشد دهها کشور از اين امپراتوري سر برميآورد که از زمان جنگ جهاني اول تاکنون منشأ بخش قابل توجهي از مشکلات خاورميانه بوده اند. حتي وقتي مرز برخي از کشورها مثل چاد، ليبي، سوريه، مصر، عربستان و عراق را نگاه ميکنيم، ميبينيم گويي با خط کش ترسيم شده و هيچ فرورفتگي طبيعي ندارد. در نتيجه کاملاً مشهود است که شکلگيري اين مرزها در کش و قوسهاي سياسي، فرهنگي و طي يک فرآيند تاريخي بوجود نيامده است.

در زمان فروپاشي امپراتوري عثماني چند هويت ترکي، ارمني، کردي و… سر بر ميآورد. اولين نشريه کردي در مصر به نام کردستان منتشر ميشود و اولين تکانههاي ترک گرايي هم در شبه جزيره کريمه و حوزه قفقاز ايجاد ميشود که بعد کم کم وارد ترکيه ميشود. در واقع زايش حرکات پان کردي و پان ترکي از دوران زوال امپراطوري عثماني است و سپس در ترکيه نوين  برجسته تر ميشود. آن تحولات در ايران هم بي تأثير نبود و نيم نگاهي هم به حوزه آذري و کردي ايران داشته است..

از سوي ديگر شکل گيري جمهوري آذربايجان و تغيير نام منطقه آران به منطقه آذربايجان در دوره پيش از حاکم شدن کمونيستها بر شوروي در انقلاب 1917 هم پديده مهمي است که در بوجود آمدن حرکتهاي قومي در ايران تأثير گذاشت. در آن زمان شيخ محمد خياباني نام جنبش خود را ” آزاديستان” ميگذارد تا نام آذربايجان تداعي بخش منطقه بالادستي ارس نباشد و مسير خود را از آنان که به نوعي ميتوانستند دشمنان سرزمين ايران محسوب شوند جدا ميکند و بر ايرانيت خود تاکيد ميکند. به گزارش منابع تاريخي، شيخ محمد خياباني بعد از روز اعلام آزاديستان، اعلام ميکند نيروهاي دموکرات در تجمعات خود حق ندارند ترکي حرف بزنند و بايد فارسي حرف بزنند تا نشان دهند مسئله آنها با آنچه در کشور تازه تأسيس آذربايجان ميگذرد،
متفاوت است.

نکته ديگر اين است که وقتي در اينجا تکانههاي هويتي تازهاي در تعارض با واقعيتهاي تاريخي ايران، تماميت سرزميني و وحدت فرهنگي ايران شکل ميگيرد و يا متوجه ايران ميشود، مقاومتي در ايران شکل ميگيرد و واکنشهايي برميانگيزد، به ويژه اين واکنشها در مقابل پان ترکيسم و بعدها پان کرديسم نمود بيشتري دارد.

همزمان با اين دوره، دو امپراطوري قدرتمند انگليس در شبه قاره هند و شوروي کمونيستي، به شدت به ايران زدايي از فرهنگ و تمدن مناطق تحت سلطه خود ميپردازند. البته اين روند در روسيه تزاري آغاز شده بود و همزمان انگليس هم زبان فارسي و نفوذ آن در شبه قاره هند را به شدت زير سؤال ميرود که اين مسئله بازتابهاي گوناگوني دارد.

در اين فرآيند تاريخي، مسئله قومي در ايران به تدريج جا باز ميکند و جنگ جهاني دوم فرصتي استثنايي در اختيار گفتمان چپ و مارکسيستي ميگذارد تا از اين فرصت به نفع خود استفاده کند. زماني که ايران اشغال ميشود، بنا به اسنادي که اخيراً از آرشيو حزب کمونيست شوروي کشف شده، استالين طي دستوري به “باقراف” حاکم آذربايجان شوروي، وي را مأمور ميکند به جنبشهاي جدايي طلب ترک و کرد در گرگان و مازنداران و بخشهاي ديگر ايران کمک کند و آنها را فعال سازد و براي اين کار حتي سازمان قومي شکل گيرد. تمام اين تحرکات براي دستيابي شوروي به امتياز نفت شمال از ايران بود و مهمترين ابزارش هم براي به دست آوردن اين امتياز، غير از اشغال ايران، مسأله قومي و تحريک اقوام ايران بود.

نمونه اي از فعاليت شوروي سابق را در اينجا بيان ميکنم؛ ما مي دانيم که “پيشهوري” از معدود شخصيتهاي سياسي به اصطلاح کنشگر و فعالي است که از انقلاب مشروطه در تاريخ سياسي ايران و انديشه مارکسيستي مطرح بوده، وي به عنوان وزير داخله ميرزا کوچک خان جنگلي، از کمونيستهاي باسابقه ايراني بود، اما همين فرد تا سال 1323 “پيشهوري” ايراني است ولي پس از آنکه به نمايندگي مجلس 14 انتخاب ميشود  و اعتبارنامهاش رد ميشود ، در تابستان 3231 به باکو و کنگره حزب کمونيست شوروي ميرود و دستورات لازم را براي تأسيس فرقه جدايي طلب آذربايجان، برمبناي زمينه حزب توده دريافت ميکند. وي سپس به دستور باقراوف وارد آذربايجان ميشود، بخش ايالتي حزب توده در آذربايجان را منحل مي کند و به حزب دموکرات آذربايجان ملحق مي شود و از اينجا “پيشهوري” ايراني به “پيشهوري” ديگران تبديل ميشود.

در همين دوره ما با شکل گيري جمهوري مهاباد مواجهايم. در سالهاي 1321 تا 1323 در کردستان کومله  با نام ” سازمان تجديد حيات کرد” فعال ميشود و با سفر قاضي محمد به باکو به حزب دموکرات کردستان ايران تغيير نام پيدا مي‌کند. در واقع واژه “دموکرات” در بسياري از اقمار شوروي سابق مثل جمهوري دموکراتيک کره، جمهوري دموکراتيک آلمان (آلمان شرقي) کاربرد رسمي داشت و در گفتار چپ آن زمان به معني همراهي با گفتمان سوسياليسم و لنينيسم-استالينيسم بود.

جريانهاي عمومي در کردستان و آذربايجان در دهه 20 شمسي بر اساس انديشه چپ شکل گرفتند و در دهه 50 در کردستان فرصت مجددي براي آنها مهيا ميشود و در سال 57 پس از پيروزي انقلاب اسلامي، از فرداي انقلاب به دليل بي ثباتي حاکم بر کشور، فضايتازه اي براي حزب دموکرات کردستان ايجاد ميشود.

بررسيهاي تاريخي نشان ميدهد بعد از اعدام قاضي محمد، رهبر حزب دموکرات کردستان در سال 1325، تا سال 1357 به تدريج دو جريان در کردستان احيا ميشوند. يک جريان ذيل فرقه دموکرات در باکو است که با راهاندازي راديو “فرقه” ساعاتي را به پخش برنامه به زبان کردي اختصاص ميدهد، و ديگري شعبه داخل کشور است که به صورت مخفيانه تا دهه 30 فعاليت ميکند. شعبه داخل کشور حزب دموکرات در سال 1337 لو ميرود. در سالهاي بعدي رهبران اين حزب هرکدام سرنوشتهاي مختلفي مييابند و عده اي نيز از که از جريان حزب دموکرات جدا شدند سلسله تحرکاتي را در مرزهاي ايران انجام دادند که سرکوب ميشود.

در 23 بهمن 57 و دقيقاً فرداي پيروزي انقلاب اسلامي، دو اتفاق بسيار مهم در کردستان رخ ميدهد. يکي خلع سلاح شهرباني مهاباد و دوم درگيري کردهاي شيعه و ترکهاي قروه کردستان با پيروان شيخ هادي هاشمي که از فرقههاي مشايخ کرد سني قروه بود. در اين درگيري 85 نفر کشته شدند که در واقع يکي از مهمترين تحرکاتي قومي با رنگ و بوي مذهبي بود.

پس از موضوع مهاباد، دولت موقت در 03 بهمن 75 تصميم ميگيرد هياتي براي گفتگو با شخصيتهاي سياسي کرد به مهاباد اعزام کند. همزمان در اول اسفندماه 75 پادگان مهاباد غارت ميشود که به قول يکي از رهبران احزاب کردي اين امر براي زهرچشم گرفتن از دولت موقت بوده است. خلع سلاح شهرباني مهاباد نقطه عطف درگيريهاي کردستان است زيرا با غارت پادگان هزاران اسلحه در اختيار احزاب مخالف قرار گرفته بود. اين حرکت علاوه بر اينکه موجب بالارفتن امکان جنگ و درگيري ميشد در کنار وضعيت بي ثباتي حاکم بر سراسر کشور که نهادهاي کهن زير سؤال رفتهاند، نظم پيشين از هم پاشيده و نظم جديد هنوز مستقر نشده و بخشهاي زيادي از گروههاي چپ خواهان انحلال ارتش بودند و طبيعتاً ارتشي هم نبود ندارد، بسيار خطرناک بود.

از يک طرف بينظمي و از طرفي ديگر خواستههاي متعدد گروهاي سياسي انقلابي موجب شد که گروههاي چپ کم کم وارد حوزههاي قومي شوند که از مهمترين آنها ميتوان به حرکت چريکهاي فدايي خلق، گروه اشرف دهقان و پيکار به سمت مهاباد، ترکمن صحرا، زاهدان و خوزستان اشاره کرد. به دليل حضور گروههاي چپ و قوم گرا در آذربايجان، کردستان، سيستان و بلوچستان، ترکمن صحرا کم کم درگيريها شروع ميشود و اتفاقات خونيني در آنجا رخ ميدهد. به عنوان نمونه در کردستان در اواخر اسفندماه 57 در شهر سنندج ميان هواداران کاک احمد مفتي زاده (رهبر جماعت مذهبي سنندج) با گروههاي چپ گرا بر سر اداره شهر اختلافاتي رخ ميدهد.

در واقع اگر بخواهيم به موضوع چالشهاي سياسي و قومي در ايران بپردازيم متوجه ميشويم که پس از انقلاب اسلامي اين چالش به تدريج شکل سياسي به خود ميگيرد و عده اي تلاش ميکنند اقوام ايراني را سياسي کنند. اين موضوع از منظر تئوري يعني قوميت سازي، قوميت هم به معني سياسي شدن اقوام است. اين در حالي است که سياسي شدن اقوام هيچگاه در ايران موفق نبوده است چرا که کل جامعه قومي با آن همراهي نميکنند ولي هزينههاي بسيار سنگين انساني، اقتصادي و اجتماعي در پي دارد. به عنوان نمونه سلسله درگيريهاي کردستان که از سالهاي 85-75 شروع ميشود تا سال 76، بيش از 02 هزار نفر تلفات دارد که بخشي از آن متعلق به گروه وابسته به دولت از جمله ارتش و سپاه، بخشي متعلق به گروههاي مارکسيت و احزاب کرد و بخش عمدهاي از آن به نيروهاي بومي کرد تعلق دارد که در برابر نيروهاي دموکرات-کومله، پيکار و فدايي و … ايستاده بودند. ضمن اينکه چندين هزار نفر از آنها در درگيري بين خود گروههاي رقيب از جمله دمکرات با کومله، کومله با چريک فدايي و… کشته شدند. اين دادهها نشان ميدهد که چه وضعيت بي ثبات و ناآرامي بر منطقه حاکم بوده و عوارض و پيامدهاي تغييرات پس از انقلاب، درگيريهاي خونين پيش آمده که در لابه لاي اين درگيريها دهها و صدها نفر انسان بي گناه قرباني منازعات شدند.

اجتماع و توسعه :در اينجا اين موضوع مطرح ميشود که آيا بنيادگرايي مذهبي نيز جايي در اين منازعات قومي داشته است؟

کردستان به طورعام هيچگاه خواستگاه بنيادگرايي مذهبي اعم از شيعه يا سني نبوده است. در حال حاضر بيش از ۵۰ درصد کردهاي ايران شيعه مذهب هستند که سکونتگاه آنها از ايلام و کرمانشاهان شروع ميشود و تا شاهين دژ در آذربايجان غربي ادامه دارد. اما گروه دوم در کردستان اهل سنت هستند که بازهم از حوزههاي آذربايجان غربي و کردستان تا اروامانات کرمانشاه را در بر ميگيرد. ضمن اينکه در کردستان جمعيت سومي هم داريم که معروف به اهل حق هستند که ياري و يارسان دو تلقي از اين جمعيت است و گروهي آنها را بخشي از شيعه ميدانند و گروهي آنها را فرقه متفاوتي ميدانند. البته برخي نزديکي بين علويها، ايزديها، ياريها و کاکهايها را بسيار زياد ميدانند اما ساختار آنها با هم متفاوت است چرا که علويهاي ترکيه به شيعه بسيار نزديک ترند و شاه اسماعيل صفوي براي آنها در حد يک شخصيت تقديس شده است. اما داستان اهل حق و جامعه ياري داستان متفاوتي است هر چند اهل حق لزوماً به کردهاي ايران مختص نيستند و در جامعه ترک در آذربايجان و يا در شمال کشور هم حضور دارند.

اما وقتي به بحث تقاوت هاي مذهبي در کردستان بازگرديم ميبينيم که در حوزه کردنشين، کردهاي شيعه اساساً در تاريخ معاصر درگير فضاي قومي يا مذهبي نبودند. هيچ شخصيت برجسته قوم گراي کرد را در ميان رهبران احزاب کرد دموکرات، کومله و پيکار و فدايي شاخه کردستان پيدا نميکنيد که شيعه يا اهل حق باشد.

ضمن اينکه جامعه اهل سنت در کردستان، هم جامعه بسيار متساهلي بوده است و به بنياد گرايي نرسيده است. در دو دهه اخير ما شاهد تحولاتي در دنياي اهل سنت هستيم. در زمان اشغال افغانستان توسط قواي شوروي، گروههاي جهادي که در افغانستان شکل ميگيرند از سوي جهان عرب تغذيه ميشدند و در زمان شکل گيري فعاليتهاي بن لادن، شخصيتهاي مصري مثل ايمن الظواهري و ديگران هم وارد اين فضا ميشوند و پاکستان فرصتي براي اين گروهها محسوب ميشود. اتفاقي که رخ ميدهد اين است که اشغال افغانستان اجازه ميدهد که پيوندي بين دو گروه مهم سُني يعني حنفيها و حنبليها تقويت شود. در پاکستان و مجموعاً شبه قاره هند فرقه مذهبي با نام “ديوبندي” وجود دارد که فرقهاي بسيار قدرتمند، به نسبت کم شمار و ضد استعماري است که از دوره استعمار هند و شبه قاره شکل گرفته بود و با اينکه حنفي بودند اما با سني هاي حنبلي پيوند خورده بودند. سني هاي حنفي حديث گرا و فقه محور نبودند، با توجه به اينکه امام حنيفه رهبر و بنيانگذار فقه حنفي به دليل رشد در فرهنگ و تمدن ايراني تحت تأثير اين فرهنگ بسيار متساهل و عقل گرا بود اما سنيهاي حنبلي با خاستگاه شبه جزيره عربستان و منبع اصلي بنيادگرايي اسلامي، داراي تفکري به شدت سنت گرا و شريعت محور هستند.

در شبه قاره حدود 400 تا 500 ميليون مسلمان داريم. پاکستان در دوره اي شکل گرفت که تنها ابزارش براي مقابله با هند، اسلام بود. پاکستان کشور بسيار فقيري است که هنوز نتوانسته از مواهب توسعه به نحو شايسته اي استفاده کند و شاخصهاي توسعه در آنجا بسيار پايين است.

به طور نمونه بايد اشاره کردم که فاصله محل سکونت نيمي از مردم ايالت بلوچستان پاکستان به نزديکترين دستشويي داراي آب بين 500 متر تا 5 کيلومتر است. نبود آب، حمام شخصي در منازل، جاده، آب و برق، مدرسه از ديگر شاخصهاي عدم توسعه پاکستان است. در جايي که بيشتر دخترها مدرسه نميروند و معدل سواد زير 50 درصد و براي زنان زير 30 درصد است، حداقل دوازده هزار مدرسه علوم ديني وجود دارد که اسلام را با دو شاخص اسلام سلفي و جهادگرا آموزش ميدهند. مدرسه علوم ديني در پاکستان هم با تصور مرسوم مدرسه با 30 شاگرد متفاوت است و هر کدام چندين هزار شاگرد دارند که بسيار براي يک تحليل گر مهم است.

پاکستان بمب اتمي دارد و در عين حال اين تعداد مدرسه علوم ديني که کنترل چنداني بر فعاليتهايشان وجود ندارد، مشکلاتي ايجاد ميکند. در جامعه فقير پاکستان، که بسياري از حقوق اوليه شهروندان در آن به رسميت شناخته نشده و دولت پاکستان به دليل مواجه بودن با بحران قومي در بلوچستان، تنها راه مقابله با بلوچهاي تجزيه طلب را اسلام سلفي ميداند از همين رو اين نوع نگرش را در آن منطقه تقويت ميکند تا از اين طريق هم در افغانستان نفوذ کند و هم با بلوچهاي تجزيه طلب مقابله کند.

منطقه هم بافت قبيله اي دارد و به هر حال ممکن است اين تحولات بر جامعه اهل سنت ايران هم تأثير بگذارد. اتفاق 11 سپتامبر، حضور بن لادن و اشغال افغانستان توسط آمريکا جاذبه بيشتري براي آنهايي که کشش و علايق مذهبي به اسلام سلفي داشتند ايجاد کرد.

حادثه بعدي که موضوع بنيادگرايي مذهبي را پيچيده تر ميکند، حمله آمريکا به عراق است. اين حمله باعث شد سلفيها در عراق به ويژه در مناطق مرکزي و شمال غربي (نينوا و موصل، الانبار، رمادي و فلوجه) قدرتمند شوند، اسلام سلفي در آنجا با بازماندههاي بعث درهم آميخت. حال اگر تحولات سوريه را هم اضافه کنيم متوجه ميشويم که در سالهاي اخير فرصتهاي تازهاي براي اسلام سلفي در سوريه مهيا شده که در هر صورت بي تأثير نيست. افزون بر اين برخي اقدامات ناپخته براي جلوگيري از مشارکت شهروندان اهل سنت در ساختار کلان مديريت کشور هم به اضافه مواردي از کج سليقگيهاي گاه و بيگاه عليه اعتقادات و شخصيتهاي مورد احترام اهل سنت موجب ميشود داستان اهل سنت در کشور با معادله تازه اي با نام انديشه سلفي رو به رو شود.

اجتماع و توسعه :به نظر شما تأثير تقسيم بندي ساختار قدرت در عراق بعد از صدام بر کردهاي ايران چگونه بوده است؟

کردهاي عراق بخشي از حوزه تمدني ايران کهن بودهاند و سرنوشت کردهاي عراق براي ما ايرانيان بسيار مهم است. اما بايد ابتدا دو موضوع را از هم تفکيک کنيم. موضوع اول اين بود که پيش از سال 1991 و جنگ عراق و کويت، کردها به تدريج در کردستان عراق صاحب نفوذ شدند. آنها به دليل همکاري با نيروهاي ايراني در جنگ عراق عليه ايران در سلسله عملياتهاي نصر، فتح و والفجر 10 در منطقه مستقر ميشوند و بارزاني و طالباني هم نيروهاي ايراني را همراهي ميکنند و کم کم بخشهايي از کردستان عراق تحت تأثير حضور نيروهاي کرد قرار ميگيرد ضمن آنکه جنگ 1991 اين فرصت را ميدهد که کردها در منطقه کردستان عراق و شيعهها در جنوب عراق صاحب نفوذ شوند.

اجتماع و توسعه :در اين دوره چه تاثيراتي بر جامعه کردي ايران وارد شد؟

ما شاهد دو تأثير در حوزه کردي ايران هستيم، يک تأثير حوزه سلفي است که ربطي به کردها ندارد ولي به تدريج در حوزه کردي عراق و پس از آن حوزه کردنشين ايران تأثير ميگذارد. اين تأثير تا به آنجا بود که برخي کردهاي اهل سنت ايراني رفتند در کنار اعراب سُني سلفي که دشمن کردها بودند، با آمريکاييها در فلوجه جنگيدند و کشته شدند.

نکته بعدي در ارتباط با کردستان عراق است که اين منطقه رابطه تنگاتنگي را ميان کردهاي عراق با دولت جمهوري اسلامي ايران ايجاد کرده است. به عبارت ديگر شرط ايران براي کردستان عراق، عدم انجام هر گونه عمليات نظامي در خاک ايران عليه دولت ايران است. اين موضوع تنش را کاهش ميدهد و شاهد هستيم که از زمان تشکيل کردستان عراق به شکل کنوني هيچ گروه کرد ايراني از خاک عراق براي عمليات عليه به خاک ايران نيامده است. در حال حاضر وضعيت کردها در سوريه به شکل کانتون خودمختار است چرا که کردهاي سوريه مثل کردهاي ايران و عراق به هم متصل نيستند و طي سياست عربي سازي کردها در دوره حافظ اسد، کردها در مناطق سکونت اعراب زندگي ميکنند و از ساير مردم جدا نيستند.

اجتماع و توسعه :برخي عنوان ميکنند که بخشهايي از کشور که از تنوع قومي بيشتري برخوردار است تا حدي نسبت به ساير بخشهاي ديگر از کمتر توسعه يافته است، به نظر شما تا چه اندازه ميتوان عامل نامتوازن بودن برنامههاي توسعه کشوري را در بروز اين مسئله دخيل دانست؟

ابتدا بايد ببينيم ميان جغرافياي قومي و جغرافياي توسعه انطباق کامل وجود دارد؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد به چند نکته اشاره کرد. نکته اول اينکه هر شهروند ايراني حق دارد به شاخصهاي توسعه دسترسي داشته باشد و از توسعه نيافتگي جايي که زندگي ميکند ناراضي باشد. فرصتهاي بهتر، انسانيتر، مناسبتر و دسترسي بيشتر به امکانات و رفاه حق شهروندي تمام ايرانيها است و حق دارند آن را مطالبه کنند و از دولت بخواهند توجه بيشتري به آنها داشته باشد. نکته ديگر اينکه هيچ کدام از دولتها تا امروز در زمينه توسعه به صورت تام و تمام موفق نبودهاند و اين مسئله در آمارهاي موجود نسبت با ساير کشورها مشهود است.

اما سوي ديگر موضوع روايتهايي است که از توسعه نيافتگي برخي مناطق منتشر ميشود. ما در کشور مناطق بسياري داريم که از نظر شاخصهاي توسعه وضعيت متفاوتي باهم دارند. ضمن اينکه جامعه ايران، جامعه توسعه يافته کاملي نيست و در رديف کشورهاي در حال توسعه قرار دارد و ديگر اينکه اساساً توسعه کشور در بخشهاي مرزي و کرانهها در 70 سال گذشته با برنامهريزي ناموزن و نامتوازني همراه بوده و نقاط مختلف از فرصتهاي توسعه اي برابر برخوردار نبودند. اين موضوع ميتواند جنوب استان کرمان که فارس زبان و شيعه مذهب هستند باشد يا بخشهايي از خراسان که فارس زبان هستند و يا زابل باشد که اسطورههاي ايراني رستم و شاهنامه در آنجا شکل گرفته و يا ميتواند بانه و چابهار سُني نشين باشد.

ضمن اينکه اسناد زيادي از ابراز نظر و کلام مسئولان کشوري و تاکيد بر محروميت زدايي وجود دارد در واقع اراده حاکميت بر توسعه همه بخشها به خصوص بخشهاي محروم است و در هيچ برنامهاي ديده نميشود که تعمداً تلاش شود مناطقي به زور محروم نگه داشته شوند! اما بايد توجه داشت که جغرافيا سهم موثري در توسعه دارد. با وجود اين پراکندگي جغرافيايي و سختي بسيار، تحولات شگرفي در حوزه شاخصهاي توسعه انساني و عمراني بسياري از روستاها رخ داده است. اين فرض که به دليل وجود يک قوم در منطقه آن منطقه نتوانسته توسعه پيدا کند نکته غلطي است. چرا که برخي مناطق کشور هستند که يک قوم خاص در آنجا ساکناند و جزء مناطق برخوردار کشور محسوب ميشود که نمونه آن تبريز است. اگر قرار بود توسعه کشور قومي باشد بايد اکنون تبريز جزء مناطق محروم کشور ميبود. البته اتفاقي که در توسعه نامتوازن رخ داده، ناموزون بودن توسعه در درون استانها است. مي ببينيد که امکانات استانها بيشتر در مرکز استان متمرکز است که به طور نمونه موجب ميشود در کردستان سطح توسعه سنندج با مريوان قابل مقايسه نباشد و يا نمونههاي زيادي در استان آذربايجان شرقي در مقايسه فاصله شبستر با تبريز، در استان کردستان در مقايسه مريوان و بانه وجود دارد. به نظر ميرسد به همان ميزان که رئيس برنامه و بودجه در تهران سوءظني نسبت به کردستان ندارد، مديرکل برنامه و بودجه در کردستان هم همان سوءظن را نسبت به محيط خودش ندارد اما نظام برنامه ريزي بيمار است.

نکته مهمي که در اين بخش بايد به آن پرداخت بحث چشم انداز بلند مدت امنيت است. اين چشم انداز در دو وجه خود را نشان ميدهد. يک وجه آن در زمان جنگ عراق عليه ايران بود. پس از شروع جنگ ظرفيت تجاري و اقتصادي مناطق غربي و جنوبي کشور از جمله خرمشهر و آبادان به شدت در معرض تهاجم و نابودي قرار گرفت، از اين رو در همان دوره تصميم گرفته شد براي عدم دسترسي دشمن به مراکز صنعتي، بهتر است سرمايه گذاريها در مرکز کشور انجام گيرد تا در دسترس نباشند. اما اين رويه بعد از جنگ هم ادامه پيدا کرد، چرا که وقتي جايي سرمايه گذاري ميشود مجبوريد تا پايان پروژه آن را ادامه دهيد و استمرار کار هم بودجه ميخواهد که اين بودجه بايد به طور فزاينده تزريق شود.

از سوي ديگر ناامنيهاي محلي در کردستان، بلوچستان و برخي از مناطق قومي در سه دهه اخير موجب فرار سرمايه شده است. در واقع هر جا که چشم انداز بلند مدت امنيت نباشد سرمايه گذار هم حاضر به سرمايه گذاري نيست. هم اکنون در بانه، پيرانشهر و سردشت به دليل تجارت غير رسمي ناشي از تحريمها با عراق، بسياري از کالاها وارد کشور ميشود و همين موضوع عده اي را صاحب درآمدهاي نجومي کرده است. اما همين سرمايه داران کرد که در خليج فارس کِشتي و يا در چين کارخانه دارند حاضر به سرمايه گذاري در منطقه خودشان نيستند. بعضيها ممکن است بگويند اجازه سرمايه گذاري وجود ندارد اما زد و بند اداري و بوروکراسي پيچيده در همه مناطق وجود دارد. از سوي ديگر تصويري که گروههاي قوم گرا در خارج از کشور از منطقه کردستان ارائه ميدهند، تصوير ناامن و بي ثبات است که اين خود سم مهلک و ضربه اي محکم به برنامههاي توسعه است چرا که سرمايه گذاران غير دولتي و حتي بومي را دچار ترديد ميکند.

با اين تفاصيل به نظر نميآيد جغرافياي قومي با جغرافياي توسعه در کشور منطبق باشد و عوامل توسعه نيافتگي مناطقي از کشور را بايد در متغيرهاي ديگري به جز اقوام جستجو کرد. ضمن اينکه بعضي از گروههاي قومي عليه يکديگر شايعه پراکني ميکنند، به طور مثال فعالان پان ترک مدعي هستند دولت به فعالان کرد در مرزهاي ترکيه و عراق فرصتهاي بي نظيري داده تا بتوانند با تجارت قدرتمند بشوند و از نفوذ پان ترکها جلوگيري کنند، در حالي که اينها تنها تحليلهاي ذهني و خيالي است.

اجتماع و توسعه ::از نظر شما دولت به عنوان مجري اصلي برنامههاي توسعه اي چه اقداماتي ميتواند انجام دهد تا اين حوزه بهتر سامان پيدا کند؟

بايد توجه داشت که برنامه ريز و صاحب سرمايه اصلي کشور، دولت است و نقش دولت براي کاهش شکافهاي توسعهاي بسيار با اهميت است. دولت در چند دهه گذشته نتوانسته عادلانه، دقيق و کارشناسانه به مسئوليتهاي توسعهاي خود عمل کند و بخش زيادي از توسعه نيافتگي ناشي از کارکردهاي منفي دستگاههاي دولتي در سطوح ملي و محلي است که بايد براي اين مهم چاره انديشي شود. در واقع دولت تمامي سرمايهها و امکانات کشور را در اختيار داشته اما به اندازه مسئوليتهايش نتوانسته پاسخگوي نيازهاي توسعهاي کشور باشد. ضمن اينکه قبل از هر راه حلي، دولت ميتواند از نظر قانوني و حقوقي فرصتي را مهيا کند که سازمانهاي مربوطه در حوزه برنامهريزي دانش خود را افزايش دهند. نبود دانش کافي براي هر تصميمي قطعاً نتيجه عکس ميدهد.

نکته ديگر پر کردن شکاف ملت و حاکميت است تا مشارکت عمومي به طور کلي گسترش يابد. بايد به مردم ايران اعتماد کرد و فضاي سياسي و فرهنگي متناسب با اين روزگار را حق مردم دانست. نکته ديگر اينکه دولت ميتواند در بعضي از مناطق با اهل سنت گشاده دستانه تر برخورد کند. مشارکت اهل سنت در اين حوزه به تمرکز زدايي از ساختار دولت در بخش اقتصادي و شناسايي فرصتهاي خاص هر منطقه براي سرمايه گذاري کمک ميکند.

اما همه اينها بايد از حوزه عمومي به حوزه تخصصي منتقل شود تا دولت به دور از حوزه سياسي و پوپوليستي شده، فشار افکار عمومي يا نمايندگان مجلس و گروهاي ذينفوذ، از مسير عقلاني و کارشناسي جدا نشود تا بتواند بخشي از مشکلات را حل کرد. ضمن اينکه توسعه لزوماً فقط با گامهاي دولت صورت نميگيرد و نهادهاي اجتماعي را هم بايد درگير کرد. توسعه پايدار تحت تأثير متغيرهاي اجتماعي و سياسي است و به همين منظور براي توسعه کشور بايد از همه امکانات اجتماعي و سياسي موجود سود جست. ضمن اينکه ايران با داشتن منابع بزرگ، نيروهاي انساني متخصص در داخل و خارج فرصت‌هاي زيادي براي پرکردن شکاف انتظارات توسعهاي و واقعيات موجود دارد.

اجتماع و توسعه :باتشکر از شما که وقت تان را در اختيار ما گذاشتيد.

تنظيم  گفتگو از : مهدي فقيه