مهاجرت؛ توسعه ناموزون و احساس محروميت نسبي

احسان زاهدي کيا

مقدمه:

مهاجرت يکي از بزرگترين چالش هايي است که جامعه ايران طي سه دهه گذشته با آن روبرو بوده و قراين و شواهد حاکي از پايدار ماندن آن طي يکي دو دهه آينده دارد. مهاجرت چه براي کشور مبدا و چه براي کشور مهاجر پذير غالبا داراي مزايايي است.

کشور مبدا، بخشي از نيروي کار مازادش را خارج کرده، از منابع مالي ارسالي به کشور براي خانواده و اقوام منتفع شده و در درازمدت نيروي سياسي و اجتماعي علاقه مند به خودش را در کشور مقصد ايجاد مي کند.کشور مهاجر پذير نيز کمبود نيروي کار را با نيروي آماده و پرانگيزه و داراي جسارت و قدرت خطرپذير جايگزين مي کند، از طرف ديگر هزينه چنداني براي آموزش آنها متقبل نشده و دستمزدي به مراتب کمتر از کارگران بومي خود به آنها پرداخت مي کند. اما مهاجرت علاوه بر مزايا، معايبي هم دارد و به نظر مي رسد تنها معايب مهاجرت در سطح ملي هزينه هاي بسياري به کشور ما تحميل کرده است.

مهاجريني که طي سه دهه گذشته به کشور ما وارد شده اند بيشتر اتباع افغانستان بوده اند و واقعيت آن است که با دستمزد اندک، شرايط کاري نامناسب، کار زياد و برخورد نه چندان مناسب از سوي ايرانيان روبرو بوده اند. از ديگر سو به توانايي هاي بالقوه و بالفعل آنها کمتر توجه شد و تنها در شغل هاي رده پاييني همچون ساخت و ساز از پتانسيل هاي آنها استفاده شد که اين خود باعث شد در شرايط بيکاري مزمن در ايران در عمل فرصت هاي شغلي کارگران ساده کمتر شود. از ديگر سو مهاجريني که از کشور خارج شده اند از تحصيل کرده ترين، موفق ترين و کارآفرين ترين بخش هاي جامعه ايراني بوده اند، صاحبين مهارت هايي چون پزشکي، دندانپزشکي، پرستاري، داروسازي، فيزيوتراپي، راديولوژي، برنامه نويسي متخصص شبکه، فن آوري اطلاعات و آي تي، مهندسي برق، مکانيک، راه ساختمان و نظاير آن در صدر مهاجرين به کشورهايي چون کانادا، آمريکا، استراليا و کشورهاي اروپايي قرار دارند. در اين نوشتار تلاش مي شود تا با ترکيب دو تئوري توسعه نامتوازن و احساس محروميت نسبي، ارزيابي و تبيين تئوريک مناسبي از وضعيت مهاجرت در ايران ارائه شود و در ادامه به ارائه راهکارهايي براي مهار و کنترل اين مساله اجتماعي ارائه شود.

تئوري توسعه ناموزون که نخستين بار توسط “يرواند آبراهاميان” ارائه شد، بيان مي دارد که علت اصلي يک بحران اجتماعي در توسعه ناهماهنگ ساحت هاي مختلف يک اجتماع نهفته است، بر اساس اين تئوري مي توان بحران مهاجرت در ايران را حاصل توسعه نامتوازن جامعه ايراني دانست، جامعه اي که در حوزه هايي چون آموزش، سطح سواد، فن آوري هاي ارتباطي به نسبت موفق و پيشرفته است اما در عين حال در حوزه هايي چون آزادي هاي فردي، جامعه مدني، سياست حزبي و نظاير آن دچار چالش هايي است. اين محروميت هاي ناشي از فقدان توسعه در بخش هاي ذکر شده ، عمده نيروهاي متخصص و توانمند طبقه متوسط جديد را به مهاجرت و خروج از کشور سوق مي دهد.

از سوي ديگر، گسترش فن آوري ارتباطي و انقلاب ديجيتال منجر به دسترسي اين طبقه متوسط جديد به امکان مقايسه وضعيت کشور با ديگر نقاط جهان شده و امکان جذب ايشان از سوي ساير کشورها را تقويت مي کند. ظهور اين امکان مقايسه، منجر به بروز وضعيتي تحت عنوان «احساس محروميت نسبي» شده است. تد رابرت گر از جمله نظريه پردازان اين تئوري است که معتقد اند افراد يک جامعه حتي در صورت بهبود شرايط سياسي، اجتماعي و اقتصاديشان نسبت به گذشته چنانچه ميان اين “شرايط” و “توقعات و انتظارات فعلي” فاصله اي ايجاد شود و يا بتوانند وضعيت فعلي خودشان را با موارد مشابه در ساير جوامع مقايسه کنند و اين مقايسه نشان دهنده شرايط بهتر در ساير جوامع باشد، دچار احساس محروميت نسبي مي شوند.

موارد مختلفي نظير فقدان فرصت هاي مناسب اقتصادي و شغلي، بحران موسوم به بيماري هلندي يا رکود تورمي در کشور، مسئله تحريم ها و بحران در سياست خارجي، گسترش دانشگاه ها و مراکز آموزشي بدون امکان جذب در اقتصاد کشور، معضل بيکاري و بحران مسکن و… از جمله مواردي است که طبقه متوسط را به مراتب بيش از طبقات مرفه و يا فقير جامعه تحت فشار قرار داده است. چنين به نظر مي رسد که طبقه متوسط جديد در ايران دچار احساس محروميت نسبي ناشي از توسعه نامتوازن شده است. نيروهاي اين طبقه بيمناک از فرو افتادن به گرداب فقر و يا تغيير شرايط تنها به يک نتيجه مي رسند؛ مهاجرت، به ويژه از اين رو که کشورهايي چون امريکا کانادا و استراليا با آغوش باز از ورود اين افراد به کشورشان استقبال مي کنند.

چه بايد کرد؟

خوشبختانه گام هاي اوليه در راستاي حل اين معضل اجتماعي توسط دولت فعلي برداشته شده است. تلاش براي حل بحران هسته اي و تحريم ها و برنامه ريزي نسبتا موفق در مهار رکود و تورم در کشور را مي توان در اين حوزه بسيار مهم دانست. گسترش بيشتر آزادي هاي فردي و اجتماعي و تقويت جامعه مدني از جمله تساهل و تسامح بيشتر در حوزه هاي فرهنگي و انتخاب سبک زندگي از مواردي است که مي تواند مورد توجه قرار گيرد. همچنين افزايش فرصت هاي شغلي، تاکيد بيشتر بر تخصص، افزايش رقابت پذيري در سطح جامعه و گسترش شايسته سالاري نيز از ديگر راهکارهاي کنترل و کاهش ميزان مهاجرت در کشور است.

در پايان بايد خاطر نشان کرد که شايد برخي انتخاب ها و خواسته هاي اين طبقه چندان مورد ستايش ساختار قدرت در کشور نباشد اما نبايد از ياد برد که در جهان مدرن که رقابت همه جانبه اي ميان کشورهاي جهان وجود دارد، طبقه متوسط جديد موتور توسعه کشور و يگانه نيرويي است که مي تواند کشور را در رقابت سياسي، اقتصادي و نظامي با رقباي منطقه اي ايران نظير ترکيه، عربستان سعودي و پاکستان، در موقعيت برتر قرار دهد. نخبگان سياسي تصميم گيرنده در کشور نبايد فراموش کنند که از زمان انقلاب صنعتي و ظهور نظام سرمايه-داري هرگز کشوري که طبقه متوسط قدرتمندي نداشته است نتوانسته از نظر سياسي، اقتصادي و نظامي تبديل به يک قدرت مسلط شود.

نگاهي به وضعيت مهاجران افغانستاني در ايران در گفتگو با محمد سرور رجائي، مدير خانه ادبيات افغانستان؛ با همديگر صادق باشيم

اجتماع و توسعه :اجازه بدهيد صحبت رو با يک مقدمه آغاز کنم، واقعيت اين است که کشورهاي مختلف براي اين که براي خود طرفدار ايجاد کنند اقدام به طراحي بورسها و فرصتهاي گوناگون براي مهاجران کرده و سعي ميکنند تا از نخبگان کشورهاي مختلف حمايت کنند تا در نهايت اين نخبگان و مهاجران در هنگام بازگشت به کشور خود احساسي از همدلي و حمايت نسبت به کشور پذيرنده داشته باشند و در سطوح مختلف در استحکام روابط کشور خود با کشور پذيرنده بکوشند. متاسفانه در مورد افغانستانيهايي که در ايران پذيرفته شدهاند (حالا چه به عنوان مهاجر چه به عنوان دانشجو) به نظر مي رسد اين حمايتها چه در قالب ميزباني مهاجران و چه در قالب پذيرش دانشجويان موجب احساس نزديکي نشده است و همسايگان افغاستاني که در ايران ساکن بودهاند، بر خلاف انتظار با نوعي دلزدگي و تلخکامي از ايران جدا شدهاند. اين در حالي است که ملت ايران و افغانستان بسيار به هم نزديک هستند و پيشينه کاملا مشترکي دارند که مي تواند اين دو ملت را به متحدان اصلي هم ديگر تبديل کند. نظر شما در اين مورد چيست؟

 

معتقدم که يک افغانستاني، درست در 150 سال پيش در کابل، بلخ، باميان، هرات و قندهار همان اندازه ايرانيست که يک ايراني در 150 سال پيش در نيشابور، شيراز، اصفهان، مشهد يک افغانيست. چون ما هويت و تاريخ مشترک داريم؛ با وجود اين مسائل خود ساخته امروز هرچه ما در دنيا جستجو کنيم، دو  کشوري مثل ايران و افغانستان در جهان پيدا نمي‌کنيم که داراي اشتراکات عميق فرهنگي، تاريخي، زباني، ديني و حتي نژادي باشند. اين اتفاق تنها بين ايران و افغانستان افتاده است. متاسفانه دشمنان مردم ما آمدند از اين مرزي که بين ما حائل شد، از يک ملت دو ملت ساختند؛ ما را جدا کردند و به نفع خودشان استفاده مي کنند. آمدند در افغانستان گفتند که زبان، فارسي دري است، زبان فارسي ايراني زبان فارسي است. در حاليکه اين طور نيست. همين زباني که در افغانستان تکلم مي‌کنند؛ مي نويسند؛ فارسي است، در ايران نيز فارسي است. اگر در بعضي واژهها اختلافاتي باشد ناگزير است. مثلا درايران در بين کلمههايي در مشهد و تهران هم تفاوت وجود دارد، در بين گويش‌هاي لرستان با شيراز تفاوت وجود دارد، در زاهدان نيز تفاوت وجود دارد. اين دليل نمي شود که ما بگوييم اين زبان فارسي دو تا است. ما يکي هستيم، چه در زبان و چه در تاريخ. ولي متاسفانه ما را از هم دور کردند و مسئولان فرهنگي ما هم ناخواسته آمدند و به آسياب دشمنان آب ريختند. به گونهاي فضا را آماده ساختند که ذهنيتهاي جامعه و مردم را تشويق مي کنند که ما دو تا هستيم ولي اينگونه نيست.

اجتماع و توسعه :حالا برميگرديم به همان بحثي که من راجع به مهاجرت گفتم، اين که متاسفانه افغانستانيهايي که به هر دليلي در ايران مهاجر بودند و زندگي کردند، وقتي که برميگردند، حس خوب خانه دوم را با خودشان ندارند، احساس تعلقي که پيدا نميکنند هيچ، حس دلزدگي هم پيدا ميکنند. چه دلايلي ميتوانيم برايش داشته باشيم؟

اگر نگاهي به گذشته حضور مهاجران افغانستاني قبل از انقلاب اسلامي داشته باشيم، افغانستانيهاي زيادي که به دنبال شغل و درآمدي بودند به عنوان کارگري به ايران مي آمدند و سرانجام اين درآمد را به کشورشان انتقال ميدادند. در آن زمان هم برخي قاچاق ميآمدند و بعضي با پاسپورت ميآمدند. ولي از زماني که شکل اصولي مهاجرت از افغانستان به ايران رقم خورد، بعد از سال 1357 بود که جمهوري اسلامي شکل گرفت و در 6 دي ماه 1358 شوروي سابق رسما افغانستان را اشتغال کرد و مردم افغانستان به خاطر زنده ماندن و حفظ دين مجبور شدند کشور را ترک کنند؛ يعني از زمينه اصلي خود جدا شوند و به يک زمينه ديگر دل ببندند و دو کشور ايران و پاکستان بيشتر پناهجويان را پذيرفتند. با اين نگاه که در ايران اکثريب مهاجراني که آمدند، شيعيان افغانستان بودند ولي در پاکستان اهل سنت رفتند. اينکه اولين پناهجوي افغانستاني در چه تاريخي وارد ايران شد دقيق مشخص نيست. بازهم آيا اين پناهجو زن بود يا مرد، باسواد بود يا بيسواد، اصلا درچه افکاري داشت سير ميکرد، کسي نمي داند. ولي امروز با گذشت 30 سال از اين اتفاق جهان ميداند که به طور متناوب ايران ميزبان و پذيراي بيش از 40 ميليون مهاجر افغانستاني بوده است. مهاجراني که هر کدام به اميدي و به آن پيام به ياد ماندني حضرت امام که «اسلام مرز ندارد» به اينجا دل بستند و آمدند و زماني که مهاجران به ايران آمدند، مرزها باز بود؛ شناسايي مي شدند؛ بعد به شهرها به تناسب جمعيت اعزام مي شدند. اينها به مرور زمان آمدند و مثلا در تهران، قم، مشهد، اصفهان، در جامعه ايران تنيده شدند و به بافت اجتماعي اضافه شدند؛ چون زبان مي فهميدند؛ مذهب و دين يکي بود. هيچ گونه وجه تمايزي بين اين دو ملت ايران و افغانستان وجود نداشت. تا آنجا که مي دانيم، بخش عمدهاي از مهاجران در زمان 8 سال دفاع مقدس در جبهههاي ايران حضور پيدا کردند. ما افغانستانيهاي مهاجر، بيش از 2 هزار شهيد در جنگ تحميلي داريم. بيش از هزار مجروح و جانباز از قطع نخاعي گرفته تا بيش از آن داريم ولي هيچگاه اينها مطرح نشدند. در آن زمان دلايل مطرح نشدن شايد سياسي بود، اما به نظر من بايد بعد از جنگ مطرح مي‌شد. باز در آن زمان که من بررسي مي کنم، هيچ اتفاق ناخوشايندي بين دو ملت شکل نگرفته بود. همان افغانستاني که در مسجد ميرود کنار يک ايراني نماز مي خواند، در جبهه هم در کنار ايراني خونش مي ريزد. اگر فرمانده جبهه مي آيد مثل شهيد همت به او نمي‌گويد چون تو افغانستاني هستي برو عقب بنشين، اين ايراني جلو بنشيند. اما هر چه ما به اين طرف مي آييم، زمان پيشرفت، زمان امنيت مي شود، از جنگ فاصله مي گيرند، يک سري اتفاق هاي ناخوشايند در جامعه ايران در بين دو ملت ايران و افغانستان شکل مي گيرد. زماني که در گذشته آن همه اتفاقات نيک را داريم که يک ملت آمدند پناه گزيدند و فکر مي کند امنيت ايران امنيت من است، آسايش مردم ايران آسايش من است و من مردم اين کشورم. از جانش مي گذرد، مي‌رود جبهه  از تمام هستياش مي گذرد و خون ميدهد، جان ميدهد ولي هيچ گاه اين اتفاق برجسته نميشود.

به مرور در ساختار سياسي و يا بهتر بگوييم ساختار فرهنگي سالهاي بعد ما متوجه ميشويم آن نگاه اجتماعي ايران هميشه به مردم مهاجر افغانستان نگاه از بالا به پايين است و مردم افغانستان اين نگاه را نميپذيرند. خب درست است که مهاجر هستند ولي انسان هستند. اين نگاه متاسفانه توسط رسانه هاي ايران تقويت شد. شما درمدت سي سال شاهد يک تصوير مثبت از چهره افغانستانيها درايران نبودهايد. ما هر چه در رسانه هاي ايران در اين سي سال ديديم يا جنايت بوده يا کُشت و کشتار بوده يا کشت کوکنات در داخل افغانستان بوده يا مواد مخدر بوده است. اينها در يک دوره در اوايل دهه 80 بود که يکسري روزنامهها دست در دست هم داده بودند، زنجيرهاي کار مي کردند که چهره افغانستانيها را بد جلوه بدهند. من حتي دفتر يکي از روزنامهها رفتم، باهاشان دعوا کنم. مطلبش را با خودم برده بودم. اتفاقا من در آن زمان خودم هم در روزنامه مي نوشتم.

اجتماع و توسعه :در آن زمان روزنامهها چرا اين کار را ميکردند ؟

اين را نمي فهمم که چرا اين کار را ميکردند. هنوز هم براي من اين سوال وجود دارد که در حاليکه ميبينيم همه رسانهها ميگويند 40 ميليون افغانستاني به تناوب درايران مهاجر هستند، اين تعداد افغانستاني در ايران نياز به يک رسانه دارند يا نه؟ اگر نسبت به جمعيت کل ايران در نظر بگيريم حداقل افغانستانيها 5 درصد، 5 درصد نه 3 درصد از کل جمعيت ايران نياز به يک رسانه ندارد؟ مقصر اصلي در ارتباط با چهره افغانستانيها به ايرانيها و بالعکس چهره ايرانيها به افغانستانيها رسانه ها بودند.

افغانستانيها همه چيز داشتند، اگر هم نداشتند به واسطه دولت، به واسطه گفتار، رفتار و نشستهايي که با فرهنگيان ايران داشتند، يکسري در ايران بدست آورند ولي رسانه‌اي براي بيان اينها نداشتند. درحاليکه ما اگر نگاه کنيم رسانه و هنر و تعهد، بال هاي مشترکي است که انسان را به اوج ميرساند. ما اگر بگوييم هنرش را پيدا کرديم يا داشتيم، تعهدش را هم داشتيم و پيدا کرديم، اما متاسفانه رسانه ايران از ما چهارشنبه و دوشنبه ساخت که هيچ گاه مثلا طنز چهارخانه فراموش نمي شود.

اجتماع و توسعه :به نظر شما طنز چهارخانه توهين آميز بود؟

بله کاملا توهين آميز بود. شما ببينيد در کل رسانههاي ايران يک چهره موفق افغانستاني نميبينيد. که مثلا يک دکتر افغاني در يک فيلم ايراني بازي کرده باشد. ما هرچه در فيلم ايران و در رسانه هاي ايران ديديم يا چايدار بوده يا خدمه بوده يا جاروکش. ما در ايران شخصيت هاي بزرگي داشتيم و داريم که هيچ گاه چهره نشدند. ما فرهنگي داشتيم، شاعر داشتيم که شعرش در متن کتاب درسي ايران تدريس ميشود. ما دکتر جراح مغزي داشتيم که در بيمارستان شهيد نيکوئي قم سالها زحمت کشيد و نامهري ديد، عطا را به لقا بخشيد و پناهنده شد به کشور هاي اروپايي.

اجتماع و توسعه :اسمشان چه بود؟

دکتر ستار رعوف. اينها را کسي نديده، چرا؟ چون رسانه دنبالشان نبوده. هنر مردم افغانستان را در ايران کسي نديده. ما توقع داشتيم از ايران، از مردم ايران، از ملت ايران چراکه ايران را کشور خود مي دانستيم. از نگاه مذهبي، از نگاه ديني و زباني. طبعا مني که در دانشگاه ميخواهم درس بخوانم اگر با من مهرباني صورت بگيرد دليلي ندارد که من نامهربان باشم. حالا ما در جامعه اي که 30 سال در کنار هم هستيم به حدي از هم فاصله داريم و همديگر را نميشناسيم که گاهي فکر ميکنم اين اصلا به نفع ما نيست. مثلا هنوز ايرانيها نمي دانند که زبان مادري من فارسي است. من داخل مترو نشستهام جدول حل ميکنم، ايراني که ظاهر بسيار محترمي هم دارد؛ ظاهر بسيار با  شخصيتي هم دارد؛ کنار من مي‌نشيند، با يک سوال همه چيزهايي که من در ذهنم دارم خراب مي کند؛ ميگويد: «ببخشيد شما مي توانيد جدول حل کنيد؟ فارسي را کجا ياد گرفتيد؟ مگر افغاني نيستيد؟» خب اين از کجا ناشي مي شود؟ از همين نامهرباني هايي که ما در رسانهها به آن تاکيد مي‌کنيم. و آن صميميتها و رفاقتهايي که بايد در بين دو ملت در لايههاي اجتماع ايجاد مي شد، متاسفانه شکل نگرفت.

تنها جايي که من ميتوانم بگويم اين رفاقت شکل گرفت و اين لايهها ايجاد شد، در بخش ادبيات بود، که امروز داستان نويسان و شاعران افغانستان ارتباط عميقي با شاعران و نويسندگان ايراني پيدا کردند و تنها نقطه قوت ارتباط و رفاقت اين دو ملت را نشان مي دهد. ما در سينما اين کار را نتوانستيم انجام دهيم؛ در عکاسي نتوانستيم؛ در خطاطي نتوانستيم؛ در نقاشي نتوانستيم و در هر چه که در نظر بگيريد. چون دوستان ايراني هيچ گاه نگاه بالا به پايينشان را تغيير ندادند، هيچ گاه هم نتوانستند هم احساس باشند. به من برميخورد به کسي اعتماد کنم، تکيه کنم که مدام نشان مي دهد که به من از بالا به پايين نگاه ميکند و دليلش را هم نگويد. که آيا من برابرش نيستم و اگر نيستم به من برسان، به عنوان يک دوست، يک رفيق، يک استاد، يک مهمان و يک ميزبان ولي اگر برابر با تو هستم آن نگاه از بالا به پايين را تصحيح کن. خب پس اين توقع ديني، مذهبي و آن حرف حضرت امام که ما مي گوييم که اسلام مرز ندارد با آنچه که مي بينيم سازگار نيست. به نظر من در اين سال ها فرصت هاي خوبي از دست رفته است.

اجتماع و توسعه :اينکه شما گفتيد افغانستاني هاي ساکن ايران تريبوني يا مثلا رسانهاي ندارند، من خدمت شما عرض مي کنم، همين جا حاضريم که در واقع در رابطه با مسائل مختلفي که رويکرد اجتماعي و توسعه داشته باشد مطالب شما رو پوشش بدهيم. من فکر مي کنم که بايد هر چه سريعتر جلوي فاصله اندازي بين اين دو ملت را گرفت که اگر بيشتر و بيشتر شود در واقع براي منافع ملي  افغانستان و ايران در ميان مدت بسيار خطرناک خواهد بود. چون افغانستان کشوري است که ميتواند متحد استراتژيک ايران باشد؛ در بحران هاي آتي از ايران حمايت کند؛ در هزاران مساله ديگر هم مي تواند به ايران کمک کند، به همين صورت هم ميتواند به سمت مخالف ايران کشيده شود. من فکر مي کنم درست اين است که ما به سمت همگرايي حرکت کنيم.

من حرفم اين است که ما، ما منظورم ماي نوعي است؛ يعني کل کساني که در ارتباط با اين هزينه ها فکر کنند. ما کساني را داريم چه ايراني چه افغانستاني که متاسفانه غير از خود را نميبينند. به نظر من نبايد اين گونه باشد. مردم افغانستان، همان مردم ايران است. مردم ايران همان مردم افغانستان است. چرا؟

چون ما در روزهاي سخت و بدترين شرايط در کنار هم بوديم و از همديگر حمايت کرديم. اگر مهاجران افغانستاني با گشنگي و تشنگي از مرز عبور کردند و مورد پذيرش ايران قرار گرفتند، امروز نبايد آن فراموش کنيم. در گذشته که افغانستاني ها کاروان کاروان مي آمدند و از مرزها بدون سند و مدرک وارد ايران مي شدند و با آن شرايط در جامعه ايران پذيرفته مي شدند، و به يک تنيدگي ميرسيدند و در همان جامعه يک تعداد از جوانانش بلند مي شدند مي رفتند جبهه ايران تا از مردم ايران و در واقع مردم خود دفاع کنند و شهيد شوند را نبايد فراموش کرد. من شهادت مي دهم که اگر برويم قطعه 53 بهشت زهرا  که يکي از قطعه هاي شهداست 18 نفر شهيد افغانستاني است. قطعه 20 بهشت زهرا شهيد افغانستاني است. در قطعات مختلف بهشت زهراي تهران، شهيد افغانستاني است. در قم، شهيد افغانستاني است. ما شهداي ايراني هم داريم که در جنگ افغانستان در مقابل روسها به شهادت رسيدهاند. امروز هيچ يک از ملت ما از اين اتفاق خبر ندارد که يک ايراني از تهران بلند شده در روزهاي سختي که من درگيرش بودم، آمده در کنار من در مقابل روس ها جنگيده و شهيد شده و آنجا هم دفن است و هيچ کس هم نمي داند قبرش کجاي افغانستان است.

من مي گويم بحث امروز زندگي اجتماعي مردم، بحث اشتراکات فرهنگي، اشتراکات مليتي، تاريخي و زباني، به کنار، ما در اين سي سال در کنار هم به يک اشتراکات خوني رسيدهايم. خون يک ايراني، در داخل افغانستان با خون همسنگر افغانستاني يک جا زمين را رنگين ساخته است. در ايران هم همين اتفاق افتاده اينها را ما بايد برجسته کنيم. اگر ملت هاي ما اين اتفاق ها را بدانند و بفهمند که در چنين شرايطي ما به درد هم خورديم، به سادگي از خيلي از ناملايمت هايي که گرفتارش شدهاند، مي گذرند. و اگر ما گذشته را فراموش کنيم به اين معني است که ما در صدد برجسته سازي چهره منفي هستيم نه مثبت.

ما بايد به ارزش هاي اجتماعي خود، ارزش هاي فرهنگي و ارزش هاي ملي خود برگرديم. در افغانستان در پيش از جنگ ها در تمام خانه هاي افغانستاني اگر قرآن بود، کنارش کتاب حافظ شيرازي هم بود؛ کليات حافظ شيرازي، بوستان و گلستان سعدي هم بود. ولي در ايران ناخواسته موقعي که با هم صحبت مي کنيم درگير مي شوند که مولوي مال ما بود. در حاليکه مولوي اصلا افغانستاني بودنش مطرح نيست. ايراني بودنش مطرح نيست. او يک چهره جهاني است. اينها را اگر بياييم برجسته کنيم که ما همچنين اتفاق هاي بزرگي داريم، بيشتر مي توانيم به همديگر و جامعه خود کمک بکنيم. ما به خاطر اينکه بتوانيم فاصلهها را برداريم و به اتحاد واقعي برسيم بايد با همديگر صادق باشيم.

 

مهاجرت و فرصت توسعه

اميرحسين زمرديان

مديرمسؤول

يکي از ويژگي هاي مميزه ايران نسبت به ساير کشورهاي دنيا اين است که ايران از دو سو در معرض موج مهاجرت قراردارد، از اين بابت ايران هم زمان هم يکي از مهاجر پذير ترين کشورها و هم از جمله کشورهايي است که بيشترين ميزان مهاجرت به خارج را دارد. هر دو جريان مهاجرت مي توانند براي کشور همزمان هم فرصت و هم تهديد باشد.

مهاجريني که به کشور وارد شده اند مي توانند به جريان توسعه کشور بپيوندند و از پتانسيل آنها براي توانمند سازي جامعه و دولت استفاده شود. مهمترين مثال براي استفاده بهينه از توان مهاجران براي پيشرفت را مي توان در کشور آمريکا مشاهده کرد. شکي نيست که تبديل شدن ايالات متحده آمريکا از يک کشور حاشيه اي به بزرگترين اقتصاد دنيا و بزرگترين مولد دانش و تکنولوژي، يکي از پيامدهاي اصلي مهاجرت گسترده نخبگان، دانشمندان و کارآفرينان اروپايي در خلال جنگ جهاني دوم به اين کشور بوده است. اين جريان مهاجرت در سال هاي بعدي نيز ادامه يافت، در حاليکه به سبب سامان گرفتن اروپا بعد ازجنگ، حال جريان اصلي مهاجرت نخبگان از آسيا، آفريقا و آمريکاي جنوبي به اين کشور ادامه دارد. اين جريان مهاجرت باعث شده تا آمريکا توان بازتوليد قدرت اجتماعي – اقتصادي خود را داشته باشد.

در اين بين ايران نيز اين فرصت را داشته است که پذيراي نيروي اجتماعي مهاجران در چهار دهه گذشته باشد. اما همانند هميشه گرفتاري در دام بي برنامگي باعث شده تا فرصت مهاجر پذير بودن کشور به تهديد تبديل شود. عدم وجود برنامه ريزي منسجم براي استفاده از نيرو هاي ذهني و فيزيکي مهاجران باعث شد تا بخش عمده اي از اين نيرو در واقع به هدر برود. متاسفانه علي رغم وجود روحيه تساهل و مهمانپذيري در جامعه ايراني، عدم وجود اين فرهنگ در برابر مهاجران، عدم همکاري رسانه ها در ايجاد فرهنگ مهاجر پذيري و حتي در مواردي نقش تخريبي رسانه ها و ضعف هاي اخلاقي بخشي از جامعه، موجب دلگيري بخش بزرگي از اجتماع مهاجران به ايران شده است و باعث شده تا اين اجتماع علي رغم استفاده از امکانات کشور ايران داراي درجاتي از روحيه ضد ايراني شود که نشانه هاي آن در شبکه هاي اجتماعي ديده مي شود.

جريان دوم مهاجرت به مهاجرت ايراني ها به خارج از کشور اختصاص دارد. اين جريان هم مي تواند با بازگشت مهاجرين با مهارت ، انتقال سرمايه ها و مهمتر از همه انتقال دانش و تکنولوژي و تجربه به داخل مرزها باعث شکوفايي و توسعه کشور در ابعاد علمي و اقتصادي شود. همچنين ايراني هايي که به هر دليل علاقه مندي به بازگشت ندارند با تشکيل گروه هاي لابي اين امکان را دارند که منافع ملي ايران را از طريق تاثيرگذاري بر سياست کشورهاي مقصد پي گيري کنند.

متاسفانه به نظر مي رسد با وجود برنامه ريزي هاي مقطعي براي تشويق ايرانيان مهاجر به بازگشت به ايران، اراده و قصد لازم براي پيشبرد جدي اين برنامه وجود ندارد و برنامه هاي بازگشت نخبگان به کشور از حد تعارف و حرف پيشتر نرفته است. از طرف ديگر ايرانيان خارج هم با وجود داشتن قدرت نفوذ بالا به صورت انفرادي، تجربه و توان چندان زيادي در ايجاد گروهاي لابي ايراني ندارند.

مرور بر مطالب پيش گفته نشاندهنده اين واقعيت است که فرصت مهاجرت از هر دو سو براي توسعه جامعه ايران فرصتي است که نه برنامه ريزي مشخصي براي استفاده از آن وجود دارد، و نه حتي به صورت جدي به آن انديشيده شده است.